fa_opcb/02-EXO.usfm

1850 lines
246 KiB
Plaintext
Raw Permalink Blame History

This file contains invisible Unicode characters

This file contains invisible Unicode characters that are indistinguishable to humans but may be processed differently by a computer. If you think that this is intentional, you can safely ignore this warning. Use the Escape button to reveal them.

This file contains Unicode characters that might be confused with other characters. If you think that this is intentional, you can safely ignore this warning. Use the Escape button to reveal them.

\id EXO - Biblica® Open Persian Contemporary Bible
\rem Copyright © 1995, 2005, 2018, 2022 by Biblica, Inc.
\h خروج
\toc1 خروج
\toc2 خروج
\toc3 خروج
\mt1 خروج
\ie
\c 1
\s1 بردگی قوم اسرائیل در مصر
\p
\v 1 این است نامهای پسران اسرائیل (همان یعقوب است) که با خانواده‌های خود همراه وی به مصر مهاجرت کردند:
\v 2 رئوبین، شمعون، لاوی، یهودا،
\v 3 یساکار، زبولون، بنیامین،
\v 4 دان، نفتالی، جاد و اشیر.
\v 5 کسانی که به مصر رفتند هفتاد نفر\f + \fr 1:5 \ft در طومارهای دریای مرده و ترجمۀ یونانی: «هفتاد و پنج نفر»؛ نگاه کنید به زیرنویس \+xt پیدایش ۴۶‏:۲۷\+xt*.\f* بودند. (یوسف پیش از آن به مصر رفته بود.)
\p
\v 6 سالها گذشت و در این مدت یوسف و برادران او و تمام افراد آن نسل مردند.
\v 7 ولی فرزندانی که از نسل ایشان به دنیا آمدند به سرعت زیاد شدند و قومی بزرگ تشکیل دادند تا آنجا که سرزمین مصر از ایشان پر شد.
\v 8 سپس، پادشاهی در مصر روی کار آمد که یوسف را نمی‌شناخت و از خدمات او خبر نداشت.
\v 9 او به مردم گفت: «تعداد بنی‌اسرائیل در سرزمین ما روز‌به‌روز زیادتر می‌شود و ممکن است برای ما وضع خطرناکی پیش بیاورند.
\v 10 بنابراین بیایید چاره‌ای بیندیشیم و گرنه تعدادشان زیادتر خواهد شد و در صورت بروز جنگ، آنها به دشمنان ما ملحق شده بر ضد ما خواهند جنگید و از سرزمین ما فرار خواهند کرد.»
\p
\v 11 پس مصری‌ها، قوم اسرائیل را بردهٔ خود ساختند و مأمورانی بر ایشان گماشتند تا با کار اجباری، آنها را زیر فشار قرار دهند. اسرائیلی‌ها شهرهای فیتوم و رَمِسیس را برای فرعون ساختند تا از آنها به صورت انبار آذوقه استفاده کند.
\v 12 با وجود فشار روزافزون مصری‌ها، تعداد اسرائیلی‌ها روز‌به‌روز افزایش می‌یافت. این امر مصری‌ها را به وحشت انداخت.
\v 13 بنابراین، آنها را بیشتر زیر فشار قرار دادند،
\v 14 به طوری که قوم اسرائیل از عذاب بردگی جانشان به لب رسید، چون مجبور بودند در بیابان کارهای طاقت‌فرسا انجام دهند و برای ساختن آن شهرها، خشت و گل تهیه کنند.
\p
\v 15 از این گذشته، فرعون، پادشاه مصر، به شفره و فوعه، قابله‌های عبرانی دستور داده،
\v 16 گفت: «وقتی به هنگام زایمان زنان عبرانی به آنها کمک می‌کنید تا فرزندشان را به دنیا بیاورند، ببینید اگر پسر بود، او را بکشید؛ ولی اگر دختر بود زنده نگه دارید.»
\v 17 اما قابله‌ها از خدا ترسیدند و دستور فرعون را اطاعت نکردند و نوزادان پسر را هم زنده نگه داشتند.
\v 18 پس فرعون ایشان را احضار کرد و پرسید: «چرا از دستور من سرپیچی کردید؟ چرا پسران اسرائیلی را نکشتید؟»
\p
\v 19 آنها جواب دادند: «ای پادشاه، زنان اسرائیلی مثل زنان مصری ناتوان نیستند؛ آنها پیش از رسیدن قابله وضع حمل می‌کنند.»
\p
\v 20 پس لطف خدا شامل حال این قابله‌ها شد و تعداد بنی‌اسرائیل افزوده شد و قدرتشان نیز بیشتر شد.
\v 21 و چون قابله‌ها از خدا ترسیدند، خدا نیز آنان را صاحب خانواده ساخت.
\v 22 پس فرعون بار دیگر به قوم خود چنین دستور داد: «از این پس هر نوزاد پسر اسرائیلی را در رود نیل بیندازید؛ اما دختران را زنده نگه دارید.»
\c 2
\s1 تولد موسی
\p
\v 1 در آن زمان مردی از قبیلهٔ لاوی، یکی از دختران قبیله خود را به زنی گرفت.
\v 2 آن زن حامله شده پسری به دنیا آورد. آن پسر بسیار زیبا بود، پس مادرش او را تا مدت سه ماه از دید مردم پنهان کرد.
\v 3 اما وقتی نتوانست بیش از آن او را پنهان کند، از نی سبدی ساخت و آن را قیراندود کرد تا آب داخل سبد نشود. سپس، پسرش را در آن گذاشت و آن را در میان نیزارهای رود نیل رها ساخت.
\v 4 ولی خواهر آن کودک از دور مراقب بود تا ببیند چه بر سر او می‌آید.
\p
\v 5 در همین هنگام دختر فرعون برای شستشو به رود نیل آمد. دو کنیز او هم در کنارۀ رود می‌گشتند. دختر فرعون ناگهان چشمش به سبد افتاد، پس یکی از کنیزان را فرستاد تا آن سبد را از آب بگیرد.
\v 6 هنگامی که سرپوش سبد را برداشت چشمش به کودکی گریان افتاد و دلش به حال او سوخت و گفت: «این بچه باید متعلق به عبرانی‌ها باشد.»
\p
\v 7 همان وقت خواهر کودک نزد دختر فرعون رفت و پرسید: «آیا می‌خواهید بروم و یکی از زنان شیرده عبرانی را بیاورم تا به این کودک شیر دهد؟»
\p
\v 8 دختر فرعون گفت: «برو!» آن دختر به خانه شتافت و مادرش را آورد.
\v 9 دختر فرعون به آن زن گفت: «این کودک را به خانه‌ات ببر و او را شیر بده و برای من بزرگش کن، و من برای این کار به تو مزد می‌دهم.» پس آن زن، کودک خود را به خانه برد و به شیر دادن و پرورش او پرداخت.
\v 10 وقتی کودک بزرگتر شد، مادرش او را پیش دختر فرعون برد. دختر فرعون کودک را به فرزندی قبول کرد و او را موسی یعنی «از آب گرفته شده» نامید.
\s1 فرار موسی
\p
\v 11 سالها گذشت و موسی بزرگ شد. روزی او به دیدن قوم خود یعنی عبرانی‌ها رفت. هنگامی که چشم بر کارهای سخت قوم خود دوخته بود، یک مصری را دید که یکی از عبرانی‌ها را کتک می‌زند.
\v 12 آنگاه به اطراف خود نگاه کرد و چون کسی را ندید، مرد مصری را کشت و جسدش را زیر شنها پنهان نمود.
\p
\v 13 روز بعد، باز موسی به دیدن قومش رفت. این بار دو نفر عبرانی را دید که با هم گلاویز شده‌اند. جلو رفت و به مردی که دیگری را می‌زد، گفت: «چرا برادر خود را می‌زنی؟»
\p
\v 14 آن مرد گفت: «چه کسی تو را حاکم و داور ما ساخته است؟ آیا می‌خواهی مرا هم بکشی، همان‌طور که آن مصری را کشتی؟» وقتی موسی فهمید که کشته شدن آن مصری به دست او آشکار شده است، ترسید.
\p
\v 15 هنگامی که خبر کشته شدن آن مصری به گوش فرعون رسید، دستور داد موسی را بگیرند و بکشند. اما موسی به سرزمین مدیان فرار کرد. روزی در آنجا سرچاهی نشسته بود.
\v 16 هفت دختر یترون، کاهن مدیان آمدند تا از چاه، آب بکشند و آبشخورها را پر کنند تا گلهٔ پدرشان را سیراب نمایند.
\v 17 ولی چند چوپان آمدند و دختران یترون را از سر چاه کنار زدند تا گله‌های خود را سیراب کنند. اما موسی جلو رفت و آنها را عقب راند و به دختران کمک کرد تا گوسفندانشان را آب دهند.
\p
\v 18 هنگامی که دختران به خانه بازگشتند، پدرشان رِعوئیل پرسید: «چطور شد که امروز اینقدر زود برگشتید؟»
\p
\v 19 گفتند: «یک مرد مصری به ما کمک کرد و چوپانان را کنار زد و برایمان از چاه آب کشید و گله را سیراب کرد.»
\p
\v 20 پدرشان پرسید: «آن مرد حالا کجاست؟ چرا او را با خود نیاوردید؟ بروید و او را دعوت کنید تا با ما غذا بخورد.»
\p
\v 21 موسی دعوت او را قبول کرد و از آن پس در خانهٔ آنها ماند. یَترون هم دختر خود صفوره را به عقد موسی درآورد.
\v 22 صفوره برای موسی پسری زایید و موسی که در آن دیار غریب بود، به همین دلیل او را جرشوم (یعنی «غریب») نامید.
\p
\v 23 سالها گذشت و پادشاه مصر مرد. اما بنی‌اسرائیل همچنان در بردگی به سر می‌بردند و از ظلمی که به آنان می‌شد، می‌نالیدند و از خدا کمک می‌خواستند.
\v 24 خدا نالهٔ ایشان را شنید و عهد خود را با اجدادشان یعنی ابراهیم و اسحاق و یعقوب به یاد آورد.
\v 25 پس خدا از روی لطف بر ایشان نظر کرد و تصمیم گرفت آنها را از اسارت و بردگی نجات دهد.
\c 3
\s1 موسی به پیامبری برگزیده می‌شود
\p
\v 1 روزی هنگامی که موسی مشغول چرانیدن گلهٔ پدرزن خود یَترون\f + \fr 3:1 \ft پدرزن موسی دو نام داشت: «رِعوئیل» و «یِترون».\f*، کاهن مدیان بود، گله را به آن سوی بیابان، به طرف کوه حوریب، معروف به کوه خدا راند.
\v 2 ناگهان فرشتهٔ خداوند از درون بوته‌ای مشتعل بر او ظاهر شد. موسی دید که بوته شعله‌ور است، ولی نمی‌سوزد.
\v 3 با خود گفت: «عجیب است! چرا بوته نمی‌سوزد؟» پس نزدیک رفت تا علّتش را بفهمد.
\p
\v 4 وقتی خداوند دید که موسی به بوته نزدیک می‌شود، از میان بوته ندا داد: «موسی! موسی!»
\p موسی جواب داد: «بله، می‌شنوم!»
\p
\v 5 خدا فرمود: «بیش از این نزدیک نشو! کفشهایت را درآور، زیرا جایی که بر آن ایستاده‌ای، زمین مقدّس است.
\v 6 من هستم خدای اجدادت، خدای ابراهیم، خدای اسحاق و خدای یعقوب.» موسی روی خود را پوشاند، چون ترسید به خدا نگاه کند.
\p
\v 7 خداوند فرمود: «من رنج و مصیبت قوم خود را در مصر دیده‌ام و ناله‌هایشان را برای رهایی از بردگی شنیده‌ام. بله، من از رنجشان آگاهم.
\v 8 اکنون نزول کرده‌ام تا آنها را از چنگ مصری‌ها آزاد کنم و ایشان را از مصر بیرون آورده، به سرزمین خوب و پهناوری که در آن شیر و عسل جاری است ببرم، سرزمینی که اینک قبایل کنعانی، حیتّی، اموری، فرزّی، حوّی و یبوسی در آن زندگی می‌کنند.
\v 9 آری، ناله‌های بنی‌اسرائیل به گوش من رسیده است و ظلمی که مصری‌ها به ایشان می‌کنند، از نظر من پنهان نیست.
\v 10 حال، تو را نزد فرعون می‌فرستم تا قوم من بنی‌اسرائیل را از مصر بیرون آوری.»
\p
\v 11 موسی گفت: «خدایا، من کیستم که نزد فرعون بروم و بنی‌اسرائیل را از مصر بیرون آورم؟»
\p
\v 12 خدا فرمود: «من با تو خواهم بود و وقتی بنی‌اسرائیل را از مصر بیرون آوردی، در همین کوه مرا عبادت خواهید کرد. این نشانه‌ای خواهد بود که من تو را فرستاده‌ام.»
\p
\v 13 موسی عرض کرد: «اگر نزد بنی‌اسرائیل بروم و به ایشان بگویم که خدای اجدادشان، مرا برای نجات ایشان فرستاده است، و آنها از من بپرسند: ”نام او چیست؟“ به آنها چه جواب دهم؟»
\p
\v 14 خدا فرمود: «هستم آنکه هستم! به ایشان بگو ”هستم“ مرا نزد شما فرستاده است.»
\p
\v 15 و باز خدا به موسی گفت: «به بنی‌اسرائیل بگو: ”یهوه\f + \fr 3:15 \ft در زبان عبری، کلمهٔ «یهوه» شبیه کلمهٔ «هستم» می‌باشد و احتمالاً از آن مشتق شده است.\f*، خدای اجداد شما، خدای ابراهیم، خدای اسحاق و خدای یعقوب مرا نزد شما فرستاده است.“
\p «این نام جاودانهٔ من است و تمام نسلها مرا به این نام خواهند شناخت.
\p
\v 16 «حال، برو و تمام مشایخ اسرائیل را جمع کن و به ایشان بگو: ”یهوه، خدای اجداد شما، خدای ابراهیم، اسحاق و یعقوب بر من ظاهر شد و فرمود: من از نزدیک مشاهده کرده و دیده‌ام چگونه مصری‌ها با شما رفتار کرده‌اند.
\v 17 من وعده داده‌ام که شما را از سختیهایی که در مصر می‌کشید، آزاد کنم و به سرزمینی ببرم که در آن شیر و عسل جاری است، سرزمینی که اینک کنعانی‌ها، حیتی‌ها، اموری‌ها، فرزی‌ها، حوی‌ها و یبوسی‌ها در آن زندگی می‌کنند.“
\p
\v 18 «مشایخ اسرائیل سخن تو را خواهند پذیرفت. تو همراه آنان به حضور پادشاه مصر برو و به او بگو: ”یهوه، خدای عبرانی‌ها، از ما دیدار کرده است. اجازه بده به فاصلهٔ سه روز راه، به صحرا برویم و در آنجا به یهوه، خدای خود قربانی تقدیم کنیم.“
\p
\v 19 «ولی من می‌دانم که پادشاه مصر اجازه نخواهد داد که بروید، مگر آن که دستی نیرومند او را مجبور سازد.
\v 20 پس من دست خود را بلند کرده، مصری‌ها را با انجام همه نوع معجزات در میانشان خواهم زد. پس از آن او شما را رها خواهد کرد.
\v 21 من کاری می‌کنم که مصری‌ها برای شما احترام قائل شوند، به طوری که وقتی آن سرزمین را ترک می‌گویید، تهیدست نخواهید رفت.
\v 22 هر زن اسرائیلی از همسایۀ مصری خود و از بانوی میهمان در خانه‌اش اجناسی از نقره و طلا و لباس خواهد خواست. شما آنها را بر پسران و دخترانتان خواهید پوشاند. به این ترتیب شما مصری‌ها را غارت خواهید کرد.»
\c 4
\s1 خدا به موسی قدرت معجزه می‌بخشد
\p
\v 1 آنگاه موسی به خدا گفت: «اگر بنی‌اسرائیل سخنان مرا باور نکنند و به من گوش ندهند و بگویند: ”چگونه بدانیم که خداوند به تو ظاهر شده است؟“ من به آنان چه جواب دهم؟»
\p
\v 2 خداوند از موسی پرسید: «در دستت چه داری؟»
\p جواب داد: «عصا.»
\p
\v 3 خداوند فرمود: «آن را روی زمین بینداز!» وقتی موسی عصا را بر زمین انداخت، ناگهان عصا به ماری تبدیل شد و موسی از آن فرار کرد!
\v 4 خداوند فرمود: «دستت را دراز کن و دمش را بگیر!» موسی دست خود را دراز کرد و دم مار را گرفت و مار دوباره در دستش به عصا تبدیل شد!
\p
\v 5 آنگاه خداوند فرمود: «این کار را بکن تا سخنان تو را باور کنند و بدانند که خداوند، خدای اجدادشان ابراهیم، اسحاق و یعقوب بر تو ظاهر شده است.»
\v 6 سپس خداوند فرمود: «دستت را داخل ردایت ببر!» موسی دستش را داخل ردایش برد و همین که آن را بیرون آورد، دید که دستش بر اثر جذام\f + \fr 4:6 \ft واژۀ عبری لزوماً به معنی جذام نیست و برای انواع بیماریهای پوستی به کار می‌رود.\f* مثل برف سفید شده است.
\v 7 او گفت: «حالا دستت را دوباره داخل ردایت ببر!» وقتی موسی بار دیگر دستش را داخل ردایش برد و آن را بیرون آورد، دید که دستش دوباره صحیح و سالم است.
\p
\v 8 آنگاه خداوند به موسی فرمود: «اگر چنانچه مردم معجزهٔ اول را باور نکنند، دومی را باور خواهند کرد.
\v 9 اما اگر پس از این دو معجزه باز سخنان تو را قبول نکردند، آنگاه از آب رود نیل بردار و روی خشکی بریز. آب به خون تبدیل خواهد شد!»
\p
\v 10 موسی گفت: «خداوندا، من هرگز سخنور خوبی نبوده‌ام، نه در سابق و نه اکنون که با من سخن گفته‌ای. گفتار و زبان من کند است.»
\p
\v 11 خداوند فرمود: «چه کسی زبان به انسان بخشیده است؟ گنگ و کر و بینا و نابینا را چه کسی آفریده است؟ آیا نه من که خداوند هستم؟
\v 12 بنابراین، برو و من به تو قدرت بیان خواهم داد و هر آنچه باید بگویی به تو خواهم آموخت.»
\p
\v 13 اما موسی گفت: «خداوندا، تمنا می‌کنم کس دیگری را به جای من بفرست.»
\p
\v 14 پس خداوند بر موسی خشمگین شد و فرمود: «برادرت هارونِ لاوی سخنور خوبی است و اکنون می‌آید تا تو را ببیند. او از دیدنت خوشحال خواهد شد.
\v 15 آنچه را که باید بیان کنی به هارون بگو تا از طرف تو بگوید. من به هر دوی شما قدرت بیان خواهم بخشید و به شما خواهم گفت که چه باید بکنید.
\v 16 او در برابر مردم سخنگوی تو خواهد بود و تو برای او چون خدا خواهی بود و هر چه را که به او بگویی بیان خواهد کرد.
\v 17 این عصا را نیز همراه خود ببر تا با آن معجزاتی را که به تو نشان دادم ظاهر سازی.»
\s1 موسی به مصر باز می‌گردد
\p
\v 18 موسی نزد پدرزن خود یترون بازگشت و به او گفت: «اجازه بده تا به نزد بستگانم در مصر برگردم و ببینم آنها زنده‌اند یا نه.»
\p یترون گفت: «برو به سلامت.»
\p
\v 19 پیش از آنکه موسی سرزمین مدیان را ترک کند، خداوند به او گفت: «به مصر برو، چون کسانی که می‌خواستند تو را بکشند، دیگر زنده نیستند.»
\p
\v 20 پس، موسی «عصای خدا» را در دست گرفت و زن و فرزندان خود را برداشت و آنان را بر الاغ سوار کرده، به مصر بازگشت.
\p
\v 21 خداوند به او فرمود: «وقتی به مصر رسیدی، نزد فرعون برو و معجزاتی را که به تو نشان داده‌ام در حضور او ظاهر کن. ولی من قلب فرعون را سخت می‌سازم تا بنی‌اسرائیل را رها نکند.
\v 22 به او بگو که خداوند می‌فرماید: ”اسرائیل، پسر ارشد و نخستزادۀ من است؛
\v 23 بنابراین، به تو دستور می‌دهم بگذاری او از مصر خارج شود و مرا عبادت کند. اگر سرپیچی کنی، پسر ارشد تو را خواهم کشت.“»
\p
\v 24 پس موسی و خانواده‌اش به سوی مصر رهسپار شدند. در بین راه وقتی استراحت می‌کردند، خداوند به او ظاهر شد و او را به مرگ تهدید کرد.
\v 25 اما صفوره، زن موسی، یک سنگ تیز گرفت و پسرش را ختنه کرد و با پوست اضافی پای موسی را لمس کرد و گفت: «بدون شک تو برای من داماد خون هستی.»
\v 26 («داماد خون» اشاره‌ای بود به ختنه). بنابراین، خدا از کشتن موسی چشم پوشید.
\p
\v 27 آنگاه خداوند به هارون فرمود تا به استقبال برادرش موسی به صحرا برود. پس هارون به سوی کوه حوریب که به «کوه خدا» معروف است، روانه شد. وقتی آن دو به هم رسیدند، یکدیگر را بوسیدند.
\v 28 سپس، موسی برای هارون تعریف کرد که خداوند به او چه دستورهایی داده، و چه معجزاتی باید در حضور پادشاه مصر انجام دهد.
\p
\v 29 سپس موسی و هارون به مصر بازگشتند و تمام مشایخ بنی‌اسرائیل را جمع کردند.
\v 30 هارون هر چه را که خداوند به موسی فرموده بود، برای ایشان تعریف کرد و موسی نیز معجزات را به آنها نشان داد.
\v 31 آنگاه قوم اسرائیل باور کردند که آنها فرستادگان خدا هستند، و هنگامی که شنیدند خداوند به مصیبتهای ایشان توجه فرموده و می‌خواهد آنها را نجات دهد، خم شده، خدا را عبادت کردند.
\c 5
\s1 موسی و هارون در دربار فرعون
\p
\v 1 پس از دیدار با بزرگان قوم، موسی و هارون نزد فرعون رفتند و به او گفتند: «ما از جانب یهوه خدای اسرائیل پیامی برای تو آورده‌ایم. او می‌فرماید: ”قوم مرا رها کن تا به بیابان بروند و مراسم عید را برای پرستش من بجا آورند.“»
\p
\v 2 فرعون گفت: «یهوه کیست که من به حرفهایش گوش بدهم و بنی‌اسرائیل را آزاد کنم؟ من خداوند را نمی‌شناسم و بنی‌اسرائیل را نیز آزاد نمی‌کنم.»
\p
\v 3 موسی و هارون گفتند: «خدای عبرانی‌ها ما را ملاقات کرده است. اکنون به ما اجازه بده که یک سفر سه روزه، به بیابان برویم و در آنجا برای خداوند خدای خود قربانی کنیم و گرنه او ما را به‌وسیله بلا یا شمشیر خواهد کشت.»
\v 4 پادشاه مصر به موسی و هارون گفت: «چرا بنی‌اسرائیل را از کارشان باز می‌دارید؟ به کار خود برگردید!
\v 5 حال که تعدادتان زیاد شده است، می‌خواهید دست از کار بکشید؟»
\p
\v 6 در آن روز فرعون به سرکارگران مصری و ناظران اسرائیلی خود چنین دستور داد:
\v 7 «از این پس به اسرائیلی‌ها برای تهیه خشت، کاه ندهید؛ آنها باید خودشان کاه جمع کنند.
\v 8 اما تعداد خشتها نیز نباید کمتر شود. پیداست به اندازه کافی کار ندارند و گرنه فکر رفتن و قربانی کردن به سرشان نمی‌زد.
\v 9 چنان از آنها کار بکشید که فرصتی برای گوش دادن به حرفهای بیهوده نداشته باشند.»
\p
\v 10 پس ناظران و سرکارگران به قوم اسرائیل گفتند: «به فرمان فرعون از این پس به شما برای تهیه خشت، کاه داده نخواهد شد.
\v 11 خودتان بروید و از هر جا که می‌خواهید کاه جمع کنید و از آن خشت بسازید. مقدار خشتها نیز نباید از گذشته کمتر باشد.»
\v 12 پس، بنی‌اسرائیل در سراسر مصر پراکنده شدند تا پوشال برای تهیۀ کاه جمع کنند.
\p
\v 13 در این میان، ناظران مصری نیز بر آنها فشار می‌آوردند تا به همان اندازهٔ سابق خشت تولید کنند
\v 14 و سرکارگران اسرائیلی را می‌زدند و می‌گفتند: «چرا کارتان را مثل گذشته انجام نمی‌دهید؟»
\p
\v 15 سرکارگران اسرائیلی نزد فرعون رفتند و شکایت کرده، گفتند: «چرا با ما اینچنین رفتار می‌شود؟
\v 16 ناظران به ما کاه نمی‌دهند و انتظار دارند به اندازهٔ گذشته خشت تولید کنیم! آنها بی‌سبب ما را می‌زنند، در حالی که ما تقصیری نداریم، بلکه خودشان مقصرند.»
\p
\v 17 فرعون گفت: «شما تنبلید! تنبل! و گرنه نمی‌گفتید: ”اجازه بده برویم و برای خداوند قربانی کنیم.“
\v 18 حال به سر کارتان بازگردید، همان‌طور که دستور داده‌ام کاه به شما داده نخواهد شد و به اندازهٔ گذشته باید خشت تحویل بدهید.»
\p
\v 19 سرکارگران اسرائیلی وقتی سخنان فرعون را شنیدند که نباید از تعداد خشتها چیزی کم شود، فهمیدند در وضع بدی گرفتار شده‌اند.
\v 20 وقتی آنها از قصر فرعون بیرون می‌آمدند، به موسی و هارون که بیرون قصر منتظر ایستاده بودند، برخوردند.
\v 21 پس به ایشان گفتند: «خداوند داد ما را از شما بگیرد که همهٔ ما را از چشم فرعون و درباریانش انداختید و بهانه‌ای به دست ایشان دادید تا ما را بکشند.»
\s1 شکایت موسی و جواب خدا
\p
\v 22 پس، موسی نزد خداوند آمد و گفت: «خداوندا، چرا قوم خود را با سختیها مواجه می‌کنی؟ آیا برای همین مرا فرستادی؟
\v 23 از وقتی که پیغام تو را به فرعون رسانده‌ام، بر این قوم ظلم می‌کند و تو هم به داد ایشان نمی‌رسی.»
\c 6
\p
\v 1 خداوند به موسی فرمود: «اکنون خواهی دید که با فرعون چه می‌کنم! من او را چنان در فشار می‌گذارم که نه فقط قوم مرا رها کند، بلکه ایشان را به زور از مصر بیرون براند.»
\p
\v 2 خدا همچنین به موسی گفت: «من یهوه هستم.
\v 3 من بر ابراهیم، اسحاق و یعقوب با نام خدای قادر مطلق\f + \fr 6:3 \ft در عبری: «اِل شَدّای».\f* ظاهر شدم، ولی خود را با نام یهوه\f + \fr 6:3 \ft نگاه کنید به زیرنویس \+xt خروج ۳‏:۱۵\+xt*.\f* به آنان نشناساندم.
\v 4 من با آنها عهد بستم که سرزمین کنعان را که در آنجا غریب بودند، به ایشان ببخشم.
\v 5 من ناله‌های بنی‌اسرائیل را که در مصر اسیرند، شنیدم و عهد خود را به یاد آوردم.
\v 6 پس برو و به بنی‌اسرائیل بگو: ”من یهوه هستم و شما را از ظلم و ستم رهایی خواهم داد. من شما را از بردگی در مصر نجات خواهم بخشید و با بازوی قدرتمند و داوری‌های عظیم شما را خواهم رهانید.
\v 7 شما را قوم خود خواهم ساخت و خدای شما خواهم بود. آنگاه خواهید دانست که من یهوه، خدای شما هستم که شما را از دست مصری‌ها نجات دادم.
\v 8 من شما را به سرزمینی خواهم برد که وعدهٔ آن را به اجدادتان ابراهیم و اسحاق و یعقوب دادم و آن سرزمین را میراث شما خواهم ساخت. من یهوه هستم.“»
\p
\v 9 موسی آنچه را که خدا فرموده بود به بنی‌اسرائیل بازگفت، ولی ایشان که به سبب سختی کار طاقتشان به سر رسیده بود، به سخنان او اعتنا نکردند.
\p
\v 10 آنگاه خداوند به موسی فرمود:
\v 11 «بار دیگر نزد فرعون برو و به او بگو که باید قوم اسرائیل را رها کند تا از این سرزمین بروند.»
\p
\v 12 موسی در جواب خداوند گفت: «وقتی قوم اسرائیل به گفته‌هایم اعتنا نمی‌کنند، چطور انتظار داشته باشم که فرعون به سخنانم گوش دهد؟ من سخنور خوبی نیستم.»
\p
\v 13 خداوند به موسی و هارون امر فرمود که پیش بنی‌اسرائیل و پادشاه مصر بروند و بنی‌اسرائیل را از مصر بیرون آورند.
\s1 نسب نامهٔ موسی و هارون
\p
\v 14 اینها سران برخی خاندانهای اسرائیل هستند: رئوبین، پسر ارشد یعقوب چهار پسر داشت به نامهای حنوک، فلو، حصرون و کرمی. از هر یک از این افراد، طایفه‌ای به وجود آمد.
\v 15 شمعون شش پسر داشت به نامهای یموئیل، یامین، اوهَد، یاکین، صوحر و شائول. (مادر شائول کنعانی بود.) از هر یک از این افراد نیز طایفه‌ای به وجود آمد.
\p
\v 16 لاوی سه پسر داشت که به ترتیب سن عبارت بودند از: جرشون، قهات و مراری. (لاوی صد و سی و هفت سال عمر کرد.)
\v 17 جرشون دو پسر داشت به نامهای لبنی و شمعی. از هر یک از این افراد خاندانی به وجود آمد.
\v 18 قهات چهار پسر داشت به نامهای عمرام، یصهار، حبرون و عزی‌ئیل. (قهات صد و سی و سه سال عمر کرد.)
\v 19 مراری دو پسر داشت به نامهای محلی و موشی. همه کسانی که در بالا به ترتیب سن نامشان آورده شد، طایفه‌های لاوی را تشکیل می‌دهند.
\p
\v 20 عمرام با عمهٔ خود یوکابد ازدواج کرد و صاحب دو پسر شد به نامهای هارون و موسی. (عمرام صد و سی و هفت سال عمر کرد.)
\v 21 یصهار سه پسر داشت به نامهای قورح، نافج و زکری.
\v 22 عزی‌ئیل سه پسر داشت به نامهای میشائیل، ایلصافان و ستری.
\p
\v 23 هارون با الیشابع دختر عمیناداب و خواهر نحشون ازدواج کرد. فرزندان هارون عبارت بودند از: ناداب، ابیهو، العازار و ایتامار.
\v 24 قورح سه پسر داشت به نامهای اسیر، القانه و ابیاساف. این افراد سران خاندانهای طایفۀ قورح هستند.
\v 25 العازار پسر هارون با یکی از دختران فوتی‌ئیل ازدواج کرد و صاحب پسری به نام فینحاس شد.
\p اینها بودند سران خاندانها و طایفه‌های لاوی.
\p
\v 26 هارون و موسی که اسامی آنها در بالا ذکر شد، همان هارون و موسی هستند که خداوند به ایشان فرمود تا تمام بنی‌اسرائیل را از مصر بیرون ببرند
\v 27 و ایشان نزد فرعون رفتند تا از او بخواهند قوم اسرائیل را رها کند.
\p
\v 28 وقتی خداوند در سرزمین مصر با موسی سخن گفت،
\v 29 به او فرمود: «من یهوه هستم. پیغام مرا به فرعون، پادشاه مصر، برسان.»
\p
\v 30 اما موسی به خداوند گفت: «من سخنور خوبی نیستم، چگونه انتظار داشته باشم پادشاه مصر به سخنانم گوش دهد؟»
\c 7
\p
\v 1 خداوند به موسی فرمود: «به آنچه می‌گویم توجه کن: من تو را در برابر فرعون خدا ساخته‌ام و برادرت هارون، نبی تو خواهد بود.
\v 2 هر چه به تو می‌گویم به هارون بگو تا آن را به فرعون بازگوید و از او بخواهد تا قوم اسرائیل را رها کند.
\v 3 ولی بدان که من قلب فرعون را سخت می‌کنم، تا معجزات زیاد و علامات شگفت‌انگیز خود را در مصر ظاهر نمایم،
\v 4 او باز به سخنانتان گوش نخواهد داد. اما من با ضربه‌ای مهلک بر مصر دست خواهم نهاد و با داوری‌های بزرگ خود، قوم خود، بنی‌اسرائیل را از مصر بیرون خواهم آورد.
\v 5 وقتی قدرت خود را به مصری‌ها نشان دادم و بنی‌اسرائیل را از مصر بیرون آوردم، آنگاه مصری‌ها خواهند فهمید که من خداوند هستم.»
\p
\v 6 پس موسی و هارون آنچه را که خداوند فرموده بود، انجام دادند.
\v 7 زمانی که آنها پیش پادشاه مصر رفتند، موسی هشتاد سال داشت و برادرش هارون هشتاد و سه سال.
\s1 عصای هارون
\p
\v 8 خداوند به موسی و هارون فرمود:
\v 9 «این بار پادشاه مصر از شما معجزه‌ای خواهد خواست، پس هارون باید عصای خود را در حضور فرعون به زمین اندازد و عصا به مار تبدیل خواهد شد.»
\p
\v 10 موسی و هارون باز پیش فرعون رفتند و همان‌طور که خداوند فرموده بود، هارون عصای خود را پیش پادشاه و درباریان او بر زمین انداخت و عصا به مار تبدیل شد.
\v 11 اما فرعون حکیمان و جادوگران مصری را فرا خواند و آنها نیز به کمک افسونهای خود همین عمل را انجام دادند.
\v 12 آنها عصاهای خود را به زمین انداختند و عصاهایشان به مار تبدیل شد! اما مار هارون، همهٔ مارهای جادوگران را بلعید.
\v 13 با وجود این معجزه، دل پادشاه مصر همچنان سخت ماند و همان‌طور که خداوند فرموده بود، به سخنان موسی و هارون اعتنایی نکرد.
\s1 بلای خون
\p
\v 14 خداوند به موسی فرمود: «دل فرعون همچنان سخت است و هنوز هم حاضر نیست قوم مرا رها کند.
\v 15 فردا صبح عصایی را که به مار تبدیل شده بود به دست بگیر و کنار رود نیل برو و در آنجا منتظر فرعون باش.
\v 16 آنگاه به او بگو: ”یهوه، خدای عبرانی‌ها مرا نزد تو فرستاده است که بگویم قوم مرا رها کنی تا به صحرا بروند و او را عبادت کنند. تا به حال از دستور خدا اطاعت نکرده‌ای،
\v 17 پس اکنون خداوند چنین می‌فرماید: «کاری می‌کنم که بدانی من خداوند هستم.» من به دستور او، با ضربهٔ عصای خود، آب رود نیل را تبدیل به خون می‌کنم.
\v 18 تمام ماهیها خواهند مرد و آب خواهد گندید، به طوری که دیگر نتوانید از آب رودخانه جرعه‌ای بنوشید.“»
\p
\v 19 سپس خداوند به موسی گفت: «به هارون بگو که عصای خود را به سوی تمام رودخانه‌ها، چشمه‌ها، جویها و حوضها دراز کند تا آب آنها به خون تبدیل شود. حتی آبهایی که در ظرفها و کوزه‌های خانه‌هاست به خون تبدیل خواهد شد.»
\p
\v 20 موسی و هارون همان‌طور که خداوند فرموده بود، عمل کردند. هارون در حضور پادشاه مصر و همراهان او، با عصای خود ضربه‌ای به رود نیل زد و آب تبدیل به خون شد.
\v 21 تمام ماهیها مردند و آب گندید، و از آن پس مردم مصر نتوانستند از آب رود نیل بنوشند. در سراسر مصر به جای آب، خون بود.
\v 22 ولی جادوگران مصری هم با افسون خود توانستند آب را به خون تبدیل کنند. پس دل فرعون همچنان سخت ماند و همان‌طور که خداوند فرموده بود، به گفته‌های موسی و هارون اعتنایی نکرد.
\v 23 او بدون اینکه تحت تأثیر این معجزه قرار گیرد، به کاخ خود بازگشت.
\v 24 از آن پس مصری‌ها در کنارهٔ رود نیل چاه می‌کندند تا آب برای نوشیدن پیدا کنند، چون در رود به جای آب، خون جاری بود.
\p
\v 25 از زمانی که خداوند رود نیل را زد یک هفته گذشت.
\c 8
\s1 بلای قورباغه
\p
\v 1 خداوند به موسی فرمود: «پیش فرعون برگرد و به او بگو که خداوند چنین می‌فرماید: بگذار قوم من بروند و مرا عبادت کنند؛
\v 2 و گرنه سرزمینت را پر از قورباغه خواهم نمود.
\v 3 رود نیل پر از قورباغه خواهد شد. قورباغه‌ها از رود بیرون آمده، به کاخ تو هجوم خواهند آورد و حتی وارد خوابگاه و بسترت خواهند شد! نیز به خانه‌های درباریان و تمام قوم تو رخنه خواهند کرد. آنها حتی تغارهای خمیر و تنورهای نانوایی را پر خواهند ساخت.
\v 4 قورباغه‌ها از سر و روی تو و مردم و درباریانت بالا خواهند رفت.»
\p
\v 5 سپس خداوند به موسی فرمود: «به هارون بگو که عصای خود را به سوی رودخانه‌ها، چشمه‌ها و حوضها دراز کند تا قورباغه‌ها بیرون بیایند و همه جا را پر سازند.»
\p
\v 6 پس هارون دستش را به سوی آبهای مصر دراز کرد و قورباغه‌ها بیرون آمده، سرزمین مصر را پوشاندند.
\v 7 ولی جادوگران مصری هم با جادوی خود، همین کار را کردند و قورباغه‌های بسیار زیادی پدید آوردند.
\p
\v 8 پس فرعون، موسی و هارون را فرا خواند و گفت: «از خداوند درخواست کنید این قورباغه‌ها را از ما دور کند و من قول می‌دهم بنی‌اسرائیل را رها کنم تا بروند و برای خداوند قربانی کنند.»
\p
\v 9 موسی در جواب فرعون گفت: «زمانی را معین کن تا برای تو و درباریان و قومت دعا کنم و تمام قورباغه‌ها به‌جز آنهایی که در رود نیل هستند نابود شوند.»
\p
\v 10 فرعون گفت: «فردا.»
\p موسی جواب داد: «این کار را خواهم کرد تا تو بدانی که هیچ‌کس مانند خدای ما یهوه نیست.
\v 11 تمام قورباغه‌ها از تو و خانه‌ات، و از درباریان و قومت دور خواهند شد. آنها فقط در رود نیل باقی خواهند ماند.»
\p
\v 12 موسی و هارون از دربار فرعون بیرون آمدند و موسی از خداوند خواهش کرد تا قورباغه‌ها را از بین ببرد.
\v 13 خداوند هم دعای موسی را اجابت فرمود و تمام قورباغه‌ها در سراسر مصر مردند.
\v 14 مردم آنها را جمع کرده، روی هم انباشتند، آنچنان که بوی تعفن همه جا را فرا گرفت.
\v 15 اما وقتی قورباغه‌ها از بین رفتند، فرعون باز هم دل خود را سخت کرد و همان‌طور که خداوند فرموده بود راضی نشد قوم اسرائیل را رها کند.
\s1 بلای پشه
\p
\v 16 آنگاه خداوند به موسی فرمود: «به هارون بگو که عصای خود را به زمین بزند تا گرد و غبار در سراسر مصر به پشه تبدیل شود.»
\v 17 موسی و هارون همان‌طور که خداوند به ایشان فرموده بود عمل کردند. وقتی هارون عصای خود را به زمین زد انبوه پشه سراسر خاک مصر را فرا گرفت و پشه‌ها بر مردم و حیوانات هجوم بردند.
\v 18 جادوگران مصر هم سعی کردند همین کار را بکنند، ولی این بار موفق نشدند.
\v 19 پس به فرعون گفتند: «دست خدا در این کار است.» ولی همان‌طور که خداوند فرموده بود، دل فرعون باز نرم نشد و به موسی و هارون اعتنایی نکرد.
\s1 بلای مگس
\p
\v 20 پس خداوند به موسی فرمود: «صبح زود برخیز و به کنار رودخانه برو و منتظر فرعون باش. وقتی او به آنجا آید به او بگو که خداوند می‌فرماید: قوم مرا رها کن تا بروند و مرا عبادت کنند،
\v 21 و گرنه خانهٔ تو و درباریان و تمام مردم مصر را از مگس پر می‌کنم و زمین از مگس پوشیده خواهد شد.
\v 22 اما در سرزمین جوشن که محل سکونت بنی‌اسرائیل است، مگسی نخواهد بود تا بدانی که من خداوند این سرزمین هستم
\v 23 و بین قوم تو و قوم خود فرق می‌گذارم. این معجزه فردا ظاهر خواهد شد.»
\p
\v 24 خداوند به طوری که فرموده بود، قصر فرعون و خانه‌های درباریان را پر از مگس کرد و در سراسر خاک مصر ویرانی به بار آمد.
\v 25 پس فرعون، موسی و هارون را فراخواند و به آنها گفت: «بسیار خوب، به شما اجازه می‌دهم که برای خدای خود قربانی کنید، ولی از مصر بیرون نروید.»
\p
\v 26 موسی جواب داد: «ما نمی‌توانیم در برابر چشمان مصری‌ها حیواناتی که آنها از کشتنشان کراهت دارند، برای خداوند، خدای خود قربانی کنیم؛ چون ممکن است ما را سنگسار کنند.
\v 27 ما باید با یک سفر سه روزه، از مصر دور شویم و طبق دستور خداوند، در صحرا برای خداوند، خدای خود قربانی کنیم.»
\p
\v 28 فرعون گفت: «من به شما اجازه می‌دهم تا به صحرا بروید و برای خداوند، خدای خود قربانی تقدیم کنید؛ ولی زیاد دور نشوید. حال، برای من دعا کنید.»
\p
\v 29 موسی گفت: «وقتی از اینجا خارج شوم، نزد خداوند دعا خواهم کرد و فردا این بلا از تو و درباریان و مردم مصر دور خواهد شد. اما مواظب باش بار دیگر ما را فریب ندهی، بلکه بگذاری قوم من برود و برای خداوند قربانی تقدیم کند.»
\p
\v 30 پس موسی از حضور فرعون بیرون رفت و نزد خداوند دعا کرد.
\v 31 خداوند دعای موسی را اجابت فرمود و تمام مگسها را از فرعون و قومش دور کرد، به طوری که حتی یک مگس هم باقی نماند.
\v 32 ولی این بار نیز دل فرعون نرم نشد و اجازه نداد قوم اسرائیل از مصر بیرون بروند.
\c 9
\s1 نزول بلا بر دامهای مصری‌ها
\p
\v 1 آنگاه خداوند به موسی فرمود: «نزد فرعون بازگرد و به او بگو که خداوند، خدای عبرانی‌ها می‌فرماید: قوم مرا رها کن تا بروند و مرا عبادت کنند،
\v 2 اگر همچنان آنها را نگه‌داری و نگذاری بروند
\v 3 بدان که دست خداوند تمام دامهایتان را از گله‌های اسب، الاغ، شتر، گاو و گوسفند، به مرضی جانکاه دچار خواهد کرد.
\v 4 من بین گله‌های مصری‌ها و گله‌های اسرائیلی‌ها فرق خواهم گذاشت، به طوری که به گله‌های اسرائیلی‌ها هیچ آسیبی نخواهد رسید.
\v 5 من این بلا را فردا بر شما نازل خواهم کرد.»
\p
\v 6 روز بعد، خداوند همان‌طور که فرموده بود، عمل کرد. تمام گله‌های مصری‌ها مردند، ولی از چارپایان بنی‌اسرائیل حتی یکی هم تلف نشد.
\v 7 پس فرعون مأموری فرستاد تا تحقیق کند که آیا صحت دارد که از چارپایان بنی‌اسرائیل هیچ‌کدام نمرده‌اند. با این حال وقتی فهمید موضوع حقیقت دارد باز دلش نرم نشد و قوم خدا را رها نساخت.
\s1 بلای دمل
\p
\v 8 پس خداوند به موسی و هارون فرمود: «مشتهای خود را از خاکستر کوره پر کنید و موسی آن خاکستر را پیش فرعون به هوا بپاشد.
\v 9 آنگاه آن خاکستر مثل غبار، سراسر خاک مصر را خواهد پوشانید و بر بدن انسان و حیوان دملهای دردناک ایجاد خواهد کرد.»
\p
\v 10 پس آنها خاکستر را برداشتند و به حضور فرعون ایستادند. موسی خاکستر را به هوا پاشید و روی بدن مصری‌ها و حیواناتشان دملهای دردناک درآمد،
\v 11 چنانکه جادوگران هم نتوانستند در مقابل موسی بایستند، زیرا آنها و تمام مصریان به این دملها مبتلا شده بودند.
\v 12 اما خداوند همان‌طور که قبلاً به موسی فرموده بود، دل فرعون را سخت کرد و او به سخنان موسی و هارون اعتنا ننمود.
\s1 بلای تگرگ
\p
\v 13 آنگاه خداوند به موسی فرمود: «صبح زود برخیز و در برابر فرعون بایست و بگو که خداوند، خدای عبرانی‌ها می‌فرماید: قوم مرا رها کن تا بروند و مرا عبادت کنند،
\v 14 و گرنه این بار بلایای بیشتری بر سر تو و درباریان و قومت خواهم آورد تا بدانید در تمامی جهان خدایی مانند من نیست.
\v 15 من تا حالا می‌توانستم دست خود را دراز کنم و چنان بلایی بر سر تو و قومت بیاورم که از روی زمین محو شوید.
\v 16 ولی تو را به این منظور زنده نگاه داشتم تا قدرت خود را به تو ظاهر کنم و تا نام من در میان تمامی مردم جهان شناخته شود.
\v 17 آیا هنوز هم مانع قوم من می‌شوی و نمی‌خواهی رهایشان کنی؟
\v 18 بدان که فردا در همین وقت چنان تگرگی از آسمان می‌بارانم که در تاریخ مصر سابقه نداشته است.
\v 19 پس دستور بده تمام حیوانات و آنچه را که در صحرا دارید جمع کنند و به خانه‌ها بیاورند، پیش از آنکه تگرگ تمام حیوانات و اشخاصی را که در صحرا مانده‌اند از بین ببرد.»
\p
\v 20 بعضی از درباریان فرعون از این اخطار خداوند ترسیدند و چارپایان و نوکران خود را به خانه آوردند.
\v 21 ولی دیگران به کلام خداوند اعتنا نکردند و حیوانات و نوکران خود را همچنان در صحرا باقی گذاشتند.
\p
\v 22 آنگاه خداوند به موسی فرمود: «دستت را به سوی آسمان دراز کن تا بر تمامی مصر تگرگ ببارد، بر حیوانات و گیاهان و بر تمامی مردمی که در آن زندگی می‌کنند.»
\p
\v 23 پس موسی عصای خود را به سوی آسمان دراز کرد و خداوند رعد و تگرگ فرستاد و صاعقه بر زمین فرود آورد.
\v 24 در تمام تاریخ مصر کسی چنین تگرگ و صاعقهٔ وحشتناکی ندیده بود.
\v 25 در سراسر مصر، تگرگ هر چه را که در صحرا بود زد، انسان و حیوان را کشت، نباتات را از بین برد و درختان را در هم شکست.
\v 26 تنها جایی که از بلای تگرگ در امان ماند، سرزمین جوشن بود که بنی‌اسرائیل در آن زندگی می‌کردند.
\p
\v 27 پس فرعون، موسی و هارون را به حضور خواست و به ایشان گفت: «من به گناه خود معترفم. حق به جانب خداوند است. من و قومم مقصریم.
\v 28 حال از خداوند درخواست کنید تا این رعد و تگرگ وحشتناک را بازدارد. دیگر بس است! من هم اجازه خواهم داد بروید؛ لازم نیست بیش از این اینجا بمانید.»
\p
\v 29 موسی گفت: «بسیار خوب، به محض اینکه از شهر خارج شوم دستهای خود را به سوی خداوند دراز خواهم کرد تا رعد و تگرگ تمام شود تا بدانی که جهان از آن خداوند است.
\v 30 ولی می‌دانم که تو و افرادت باز هم از یهوه خدا اطاعت نخواهید کرد.»
\p
\v 31 (آن سال تگرگ تمام محصولات کتان و جو را از بین برد، چون ساقهٔ جو خوشه کرده و کتان شکوفه داده بود،
\v 32 ولی گندم از بین نرفت، زیرا هنوز جوانه نزده بود.)
\p
\v 33 موسی قصر فرعون را ترک کرد و از شهر بیرون رفت و دستهایش را به سوی خداوند بلند کرد و رعد و تگرگ قطع شد و باران بند آمد.
\v 34 ولی وقتی فرعون دید باران و تگرگ و رعد قطع شده، او و درباریانش باز گناه ورزیده، به سرسختی خود ادامه دادند.
\v 35 پس همان‌طور که خداوند توسط موسی فرموده بود، دل فرعون سخت شد و این بار هم بنی‌اسرائیل را رها نکرد.
\c 10
\s1 بلای ملخ
\p
\v 1 آنگاه خداوند به موسی فرمود: «ای موسی نزد فرعون بازگرد. من قلب او و درباریانش را سخت کرده‌ام تا این معجزات را در میان آنها ظاهر سازم،
\v 2 و تو بتوانی این معجزات را که من در مصر انجام داده‌ام برای فرزندان و نوه‌های خود تعریف کنی تا همهٔ شما بدانید که من خداوند هستم.»
\p
\v 3 پس موسی و هارون باز نزد فرعون رفتند و به او گفتند: «خداوند، خدای عبرانی‌ها می‌فرماید: تا کی می‌خواهی از فرمان من سرپیچی کنی؟ بگذار قوم من بروند و مرا عبادت کنند.
\v 4 اگر آنها را رها نکنی، بدان که فردا سراسر سرزمینت را با ملخ می‌پوشانم.
\v 5 ملخها چنان روی زمین را خواهند پوشاند که زمین دیده نخواهد شد. آنها تمام گیاهانی را که از بلای تگرگ به جای مانده است، خواهند خورد، از جمله همۀ درختانی را که در صحرا می‌رویند.
\v 6 قصر تو و خانه‌های درباریان تو و همهٔ اهالی مصر پر از ملخ می‌شود. اجدادتان هرگز چنین بلایی را در تاریخ مصر ندیده‌اند.» سپس موسی روی برگردانیده، از حضور فرعون بیرون رفت.
\p
\v 7 درباریان نزد پادشاه آمده، گفتند: «تا به کی باید این مرد ما را دچار مصیبت کند؟ مگر نمی‌دانی که مصر به چه ویرانه‌ای تبدیل شده است؟ بگذار این مردم بروند و خداوند، خدای خود را عبادت کنند.»
\p
\v 8 پس درباریان، موسی و هارون را نزد فرعون برگرداندند و فرعون به ایشان گفت: «بروید و خداوند، خدای خود را عبادت کنید، ولی باید به من بگویید که چه کسانی می‌خواهند برای عبادت بروند.»
\p
\v 9 موسی جواب داد: «همهٔ ما با دختران و پسران، جوانان و پیران، گله‌ها و رمه‌های خود می‌رویم، زیرا همگی باید در این جشن خداوند شرکت کنیم.»
\p
\v 10 فرعون گفت: «به خداوند قسم هرگز اجازه نمی‌دهم که زنها و بچه‌ها را با خود ببرید، چون می‌دانم نیرنگی در کارتان است.
\v 11 فقط شما مردها بروید و خداوند را عبادت کنید، زیرا از اول هم خواست شما همین بود.» پس موسی و هارون را از حضور فرعون بیرون راندند.
\p
\v 12 سپس خداوند به موسی فرمود: «دستت را بر سرزمین مصر دراز کن تا ملخها هجوم آورند و همهٔ گیاهانی را که پس از بلای تگرگ باقی مانده‌اند، بخورند و از بین ببرند.»
\p
\v 13 وقتی موسی عصای خود را بر سرزمین مصر بلند کرد، خداوند در یک روز و یک شب کامل، بادی از مشرق بطرف مصر وزانید و وقتی صبح شد باد انبوهی از ملخ را با خود آورده بود.
\v 14 ملخها بر سراسر خاک مصر هجوم آورده، همه جا را پوشانیدند. چنین آفت ملخی را مصر نه دیده و نه خواهد دید.
\v 15 شدت هجوم ملخها به حدی زیاد بود که همه جا یکباره تاریک شد. ملخها تمام گیاهان و میوه‌هایی را که از بلای تگرگ باقی مانده بود، خوردند به طوری که در سراسر خاک مصر درخت و گیاه سبزی به جای نماند.
\p
\v 16 فرعون با شتاب موسی و هارون را خواست و به ایشان گفت: «من به خداوند، خدای شما و خود شما گناه کرده‌ام.
\v 17 این بار هم مرا ببخشید و از خداوند، خدای خود درخواست کنید تا این بلای مرگ را از من دور کند.»
\p
\v 18 آنگاه موسی از حضور فرعون بیرون رفت و از خداوند خواست تا ملخها را دور کند.
\v 19 خداوند هم از طرف مغرب، بادی شدید وزانید و وزش باد تمام ملخها را به دریای سرخ ریخت آنچنان که در تمام مصر حتی یک ملخ هم باقی نماند.
\v 20 ولی باز خداوند دل فرعون را سخت کرد و او بنی‌اسرائیل را رها نساخت.
\s1 بلای تاریکی
\p
\v 21 سپس خداوند به موسی فرمود: «دستهای خود را به سوی آسمان بلند کن تا تاریکی غلیظی مصر را فرا گیرد.»
\v 22 موسی چنین کرد و تاریکی غلیظی به مدت سه روز مصر را فرا گرفت،
\v 23 مصری‌ها نمی‌توانستند یکدیگر را ببینند و هیچ‌کس قادر نبود از جای خود تکان بخورد. اما در محل سکونت اسرائیلی‌ها همه جا همچنان روشن ماند.
\p
\v 24 آنگاه فرعون بار دیگر موسی را احضار کرد و گفت: «بروید و خداوند را عبادت کنید. فرزندانتان را نیز ببرید، ولی گله‌ها و رمه‌های شما باید در مصر بماند.»
\p
\v 25 اما موسی گفت: «ما گله‌ها و رمه‌ها را باید همراه خود ببریم تا برای یهوه خدایمان قربانی کنیم.
\v 26 از گلهٔ خود حتی یک حیوان را هم برجای نخواهیم گذاشت، زیرا تا به مذبح نرسیم معلوم نخواهد شد یهوه خدایمان چه حیوانی برای قربانی می‌خواهد.»
\p
\v 27 خداوند دل فرعون را سخت کرد و این بار هم آنها را رها نساخت.
\v 28 فرعون به موسی گفت: «از حضور من برو و دیگر برنگرد. اگر بار دیگر با من روبرو شوی بدان که کشته خواهی شد.»
\p
\v 29 موسی جواب داد: «همان‌طور که گفتی، دیگر مرا نخواهی دید.»
\c 11
\s1 مرگ پسران نخست‌زاده
\p
\v 1 آنگاه خداوند به موسی فرمود: «یک بلای دیگر بر پادشاه مصر و قومش نازل می‌کنم تا شما را رها سازد. این بار او خود از شما خواهد خواست تا مصر را ترک گویید.
\v 2 به تمام مردان و زنان قوم اسرائیل بگو که پیش از رفتن باید از همسایگان مصری خود اجناس طلا و نقره بخواهند.»
\v 3 (خداوند قوم اسرائیل را در نظر مصری‌ها محترم ساخته بود و درباریان و تمام مردم مصر موسی را مردی بزرگ می‌دانستند.)
\p
\v 4 پس موسی به فرعون گفت: «خداوند می‌فرماید: حدود نیمه‌شب از میان مصر عبور خواهم کرد.
\v 5 همهٔ پسران نخست‌زادۀ خانواده‌های مصری خواهند مرد از پسر فرعون که جانشین اوست گرفته، تا پسر کنیزی که کارش دستاس کردن گندم است. حتی تمام نخست‌زاده‌های چارپایان مصر نیز نابود خواهند شد.
\v 6 چنان گریه و شیونی در سراسر مصر خواهد بود که نظیر آن تا به حال شنیده نشده و نخواهد شد.
\v 7 اما از میان قوم اسرائیل و حیواناتشان حتی یک سگ هم پارس نخواهد کرد. آنگاه خواهی دانست که خداوند میان قوم اسرائیل و قوم تو تفاوت قائل است.
\v 8 تمام درباریان تو در برابر من تعظیم کرده، التماس خواهند کرد تا هر چه زودتر بنی‌اسرائیل را از مصر بیرون ببرم. آنگاه من مصر را ترک خواهم گفت.» سپس موسی با عصبانیت از کاخ فرعون بیرون رفت.
\p
\v 9 خداوند به موسی فرموده بود: «فرعون به حرفهای تو اعتنا نخواهد کرد و این به من فرصتی خواهد داد تا معجزات بیشتری در سرزمین مصر انجام دهم.»
\p
\v 10 با اینکه موسی و هارون در حضور فرعون آن همه معجزه انجام دادند، اما او بنی‌اسرائیل را رها نساخت تا از مصر خارج شوند، زیرا خداوند دل فرعون را سخت ساخته بود.
\c 12
\s1 عید پِسَح
\p
\v 1 خداوند در سرزمین مصر به موسی و هارون فرمود:
\v 2 «از این پس باید این ماه برای شما اولین و مهمترین ماه سال باشد.
\v 3 پس به تمام قوم اسرائیل بگویید که هر سال در روز دهم همین ماه، هر خانواده‌ای از ایشان یک بره یا یک بزغاله تهیه کند. طوری که یک حیوان برای یک خانواده باشد.
\v 4 اگر تعداد افراد خانواده‌ای کم باشد می‌تواند با خانوادهٔ کوچکی در همسایگی خود شریک شود، یعنی هر خانواده به تعداد افرادش به همان مقداری که خوراکش می‌باشد، سهم قیمت بره را بپردازد.
\v 5 این حیوان، خواه گوسفند و خواه بز، باید نر و یک ساله و بی‌عیب باشد.
\p
\v 6 «از این حیوان خاص تا عصر روز چهاردهم این ماه خوب مراقبت کنید. سپس همهٔ قوم اسرائیل بره‌های خود را ذبح کنند.
\v 7 و خون آنها را روی تیرهای عمودی دو طرف در و سر در خانه‌هایشان که در آن گوشت بره را می‌خورند، بپاشند.
\v 8 در همان شب، گوشت را بریان کنند و با نان فطیر (نان بدون خمیرمایه) و سبزیهای تلخ بخورند.
\v 9 گوشت را نباید خام یا آب‌پز بخورند، بلکه همه را بریان کنند حتی کله و پاچه و دل و جگر آن را.
\v 10 تمام گوشت باید تا صبح خورده شود، و اگر چیزی از آن باقی ماند آن را بسوزانند.
\p
\v 11 «قبل از خوردن بره، کفش به پا کنید، چوبدستی به دست گیرید و خود را برای سفر آماده کنید، و بره را با عجله بخورید. این آیین، پِسَح\f + \fr 12:11 \ft «پِسَح» به معنی «گذشتن و عبور کردن» است.\f* خداوند خوانده خواهد شد.
\v 12 چون من که خداوند هستم، امشب از سرزمین مصر گذر خواهم کرد و تمام پسران نخست‌زادۀ مصری‌ها و همهٔ نخست‌زاده‌های حیوانات ایشان را هلاک خواهم نمود و خدایان آنها را مجازات خواهم کرد.
\v 13 خونی که شما روی تیرهای در خانه‌های خود می‌پاشید، نشانه‌ای بر خانه‌هایتان خواهد بود. من وقتی خون را ببینم از شما خواهم گذشت و فقط مصری‌ها را هلاک می‌کنم.
\p
\v 14 «هر سال به یادبود این واقعه برای خداوند جشن بگیرید. این آیین تا ابد برای تمام نسلهای آینده خواهد بود.
\v 15 در این جشن که هفت روز طول می‌کشد باید فقط نان فطیر بخورید. در روز اول، خمیرمایه را از خانهٔ خود بیرون ببرید، زیرا اگر کسی در مدت این هفت روز نان خمیرمایه‌دار بخورد از میان قوم اسرائیل منقطع خواهد شد.
\v 16 در روز اول و هفتم این جشن، باید تمام قوم به طور دسته جمعی خدا را عبادت کنند. در این دو روز به‌جز تهیهٔ خوراک کار دیگری نکنید.
\p
\v 17 «این عید که همراه نان فطیر جشن گرفته می‌شود، به شما یادآوری خواهد کرد که من در چنین روزی شما را از مصر بیرون آوردم. پس برگزاری این جشن بر شما و نسلهای آیندهٔ شما تا به ابد واجب خواهد بود.
\v 18 از غروب روز چهاردهم تا غروب روز بیست و یکم این ماه باید نان بدون خمیرمایه بخورید.
\v 19 در این هفت روز نباید اثری از خمیرمایه در خانه‌های شما باشد. در این مدت اگر کسی نان خمیرمایه‌دار بخورد، باید از میان قوم اسرائیل منقطع شود. رعایت این قوانین حتی برای غریبه‌ها نیز که در میان شما ساکن هستند واجب خواهد بود.
\v 20 باز تأکید می‌کنم که در این هفت روز نان خمیرمایه‌دار نخورید. فقط نان فطیر بخورید.»
\p
\v 21 آنگاه موسی، مشایخ قوم را نزد خود خواند و به ایشان گفت: «بروید و بره‌هایی برای خانواده‌هایتان بگیرید و برای عید پِسَح آنها را قربانی کنید.
\v 22 خون بره را در یک تشت بریزید و بعد با گیاه زوفا خون را روی تیرهای دو طرف در و سر در خانه‌هایتان بپاشید. هیچ‌کدام از شما نباید در آن شب از خانه بیرون رود.
\v 23 آن شب خداوند از سرزمین مصر عبور خواهد کرد تا مصری‌ها را بکشد. ولی وقتی خون را روی تیرهای دو طرف در و سر در خانه‌هایتان ببیند از آنجا می‌گذرد و به ”هلاک کننده“ اجازه نمی‌دهد که وارد خانه‌هایتان شده، شما را بکشد.
\v 24 برگزاری این مراسم برای شما و فرزندانتان یک فریضۀ ابدی خواهد بود.
\v 25 وقتی به آن سرزمینی که خداوند وعدهٔ آن را به شما داده، وارد شدید، عید پِسَح را جشن بگیرید.
\v 26 هرگاه فرزندانتان مناسبت این جشن را از شما بپرسند،
\v 27 بگویید: عید پِسَح را برای خداوند به مناسبت آن شبی جشن می‌گیریم که او از مصر عبور کرده، مصری‌ها را کشت، ولی وقتی به خانه‌های ما اسرائیلی‌ها رسید از آنها گذشت و به ما آسیبی نرساند.»
\p قوم اسرائیل روی بر خاک نهاده، خداوند را سجده نمودند.
\v 28 سپس همان‌طور که خداوند به موسی و هارون دستور داده بود، عمل کردند.
\s1 مرگ پسران نخست‌زادۀ مصری
\p
\v 29 نیمه‌شب، خداوند تمام پسران نخست‌زادۀ مصر را کشت، از پسر فرعون که جانشین او بود گرفته تا پسر غلامی که در سیاهچال زندانی بود. او حتی تمام نخست‌زاده‌های حیوانات ایشان را نیز از بین برد.
\v 30 در آن شب فرعون و درباریان و تمام اهالی مصر از خواب بیدار شدند و ناله سر دادند، به طوری که صدای ناله و شیون آنها در سراسر مصر پیچید، زیرا خانه‌ای نبود که در آن کسی نمرده باشد.
\p
\v 31 فرعون در همان شب موسی و هارون را فرا خواند و به ایشان گفت: «هر چه زودتر از سرزمین مصر بیرون بروید و بنی‌اسرائیل را هم با خود ببرید. بروید و همان‌طور که خواستید خداوند را عبادت کنید.
\v 32 گله‌ها و رمه‌های خود را هم ببرید. ولی پیش از اینکه بروید برای من نیز دعا کنید.»
\v 33 اهالی مصر نیز به قوم اسرائیل اصرار می‌کردند تا هر چه زودتر از مصر بیرون بروند. آنها به بنی‌اسرائیل می‌گفتند: «تا همهٔ ما را به کشتن نداده‌اید از اینجا بیرون بروید.»
\p
\v 34 پس قوم اسرائیل تغارهای پر از خمیر بی‌مایه را درون پارچه پیچیدند و بر دوش خود بستند،
\v 35 و همان‌طور که موسی به ایشان گفته بود از همسایه‌های مصری خود لباس و طلا و نقره خواستند.
\v 36 خداوند بنی‌اسرائیل را در نظر اهالی مصر محترم ساخته بود، به طوری که هر چه از آنها خواستند به ایشان دادند. به این ترتیب آنها ثروت مصر را با خود بردند.
\p
\v 37-38 \vp ۳۷و۳۸\vp* در همان شب بنی‌اسرائیل از رَمِسیس کوچ کرده، روانهٔ سوکوت شدند. تعداد ایشان به غیر از زنان و کودکان قریب به ششصد هزار مرد بود که پیاده در حرکت بودند. از قومهای دیگر نیز در میان آنها بودند که همراه ایشان از مصر بیرون آمدند. گله‌ها و رمه‌های فراوانی هم به همراه ایشان خارج شدند.
\v 39 وقتی سر راه برای غذا خوردن توقف کردند، از همان خمیر فطیر که آورده بودند، نان پختند. از این جهت خمیر را با خود آورده بودند چون با شتاب از مصر بیرون آمدند و فرصتی برای پختن نان نداشتند.
\p
\v 40 بنی‌اسرائیل مدت چهارصد و سی سال در مصر زندگی کرده بودند.
\v 41 در آخرین روز چهارصد و سی‌امین سال بود که لشکریان خداوند از سرزمین مصر بیرون آمدند.
\v 42 خداوند آن شب را برای رهایی آنها از سرزمین مصر در نظر گرفته بود و قوم اسرائیل می‌بایست نسل اندر نسل، همه ساله در آن شب به یاد رهایی خود از دست مصری‌ها، برای خداوند جشن بگیرند.
\s1 مقررات عید پِسَح
\p
\v 43 آنگاه خداوند به موسی و هارون مقررات آیین پِسَح را چنین تعلیم داد: «هیچ بیگانه‌ای نباید از گوشت برهٔ پِسَح بخورد.
\v 44 اما غلامی که خریداری و ختنه شده باشد می‌تواند از آن بخورد.
\v 45 خدمتکار و میهمان غیریهودی نباید از آن بخورند.
\v 46 تمام گوشت بره را در همان خانه‌ای که در آن نشسته‌اید بخورید. آن گوشت را از خانه نباید بیرون ببرید. هیچ‌یک از استخوانهای آن را نشکنید.
\v 47 تمام قوم اسرائیل باید این مراسم را برگزار نمایند.
\p
\v 48 «اگر غریبه‌هایی در میان شما زندگی می‌کنند و مایلند این آیین را برای خداوند نگاه دارند، باید مردان و پسران ایشان ختنه شوند تا اجازه داشته باشند مثل شما در این آیین شرکت کنند. اما شخص ختنه نشده هرگز نباید از گوشت برهٔ قربانی بخورد.
\v 49 تمام مقررات این جشن شامل حال غریبه‌هایی نیز که ختنه شده‌اند و در میان شما ساکنند، می‌شود.»
\p
\v 50 قوم اسرائیل تمام دستورها خداوند را که توسط موسی و هارون به ایشان داده شده بود، به کار بستند.
\v 51 در همان روز خداوند تمام بنی‌اسرائیل را از مصر بیرون آورد.
\c 13
\s1 وقف نخست‌زاده‌ها
\p
\v 1 خداوند به موسی فرمود:
\v 2 «تمام نخست‌زادگان قوم اسرائیل را به من وقف کن، زیرا همۀ نخست‌زادگان، خواه انسان و خواه حیوان، به من تعلق دارند.»
\p
\v 3 پس موسی به قوم گفت: «این روز را که روز رهایی شما از بردگی مصر است همیشه به یاد داشته باشید، زیرا خداوند با دست توانای خود، شما را از آن رها ساخت. به خاطر بسپارید که در این روزهای عید، باید نان بدون خمیرمایه بخورید.
\v 4 امروز در ماه ابیب شما از مصر خارج می‌شوید.
\v 5 خداوند به اجدادتان وعده داده است که، سرزمین کنعانی‌ها، حیتی‌ها، اموری‌ها، حوی‌ها و یبوسی‌ها را به شما واگذار کند، بنابراین، وقتی شما را به سرزمینی که به ”سرزمین شیر و عسل“ معروف است، داخل می‌کند، باید این روز را، هر ساله جشن بگیرید.
\v 6 به مدت هفت روز نان فطیر بخورید و در روز هفتم عیدی برای خداوند نگاه دارید.
\v 7 در این هفت روز، نان فطیر بخورید. در خانه‌های شما و حتی در سرزمین شما اثری از خمیرمایه پیدا نشود.
\p
\v 8 «هر سال هنگام برگزاری این جشن، به فرزندان خود بگویید که این جشن به مناسبت آن کار بزرگی است که خداوند به خاطر شما انجام داد و شما را از مصر بیرون آورد.
\v 9 این جشن مانند علامتی بر دستتان یا نشانی بر پیشانی‌تان خواهد بود تا به شما یادآوری نماید که همیشه در شریعت خداوند تفکر کنید و از آن سخن بگویید، زیرا خداوند با قدرت عظیم خود، شما را از مصر بیرون آورد.
\p
\v 10 «پس هر سال در موعد مقرر این عید را جشن بگیرید.
\p
\v 11 «زمانی که خداوند، شما را به سرزمین کنعان که وعدهٔ آن را از پیش به اجداد شما داده بود بیاورد، به خاطر داشته باشید که
\v 12 پسران نخست‌زادۀ شما و همچنین نخست‌زادهٔ نر حیوانات شما از آنِ خداوند می‌باشند و باید آنها را وقف خدا کنید.
\v 13 به جای نخست‌زادهٔ الاغ، بره‌ای فدیه دهید. ولی اگر نخواستید آن را با بره عوض کنید، باید گردن الاغ را بشکنید. اما برای پسران نخست‌زادۀ خود حتماً باید فدیه بدهید.
\p
\v 14 «در آینده وقتی فرزندانتان از شما بپرسند: ”این کارها برای چیست؟“ بگویید: ”خداوند با دست توانای خود ما را از بردگی مصری‌ها نجات بخشید.
\v 15 چون فرعون ما را از اسارت رها نمی‌کرد، برای همین، خداوند تمام پسران نخست‌زادۀ مصری‌ها و همچنین نخست‌زاده‌های نر حیوانات آنان را هلاک کرد تا ما را نجات دهد. به همین دلیل نخست‌زادهٔ نر حیوانات خود را برای خداوند قربانی می‌کنیم تا برای پسران نخست‌زادۀ خود فدیه دهیم.“
\v 16 این جشن مانند علامتی بر دستتان و یا نشانی بر پیشانی‌تان خواهد بود تا به یاد شما آورد که خداوند با دست قوی خود ما را از مصر بیرون آورد.»
\s1 ابر و آتش
\p
\v 17 وقتی سرانجام فرعون به قوم اسرائیل اجازه داد تا از مصر بروند، خدا آنان را از راه اصلی که از سرزمین فلسطینی‌ها می‌گذشت نبرد، هرچند آن راه نزدیکتر بود. خدا گفت: «اگر قوم با جنگ روبرو شوند، ممکن است پشیمان شده، به مصر برگردند.»
\v 18 پس خدا آنها را از طریق صحرایی که در حاشیهٔ دریای سرخ بود هدایت نمود. بدین ترتیب قوم اسرائیل مانند لشکری مسلح از مصر بیرون رفتند.
\p
\v 19 موسی در این سفر استخوانهای یوسف را نیز همراه خود برد، چون یوسف در زمان حیات خود بنی‌اسرائیل را قسم داده، گفته بود: «وقتی خدا شما را برهاند، استخوانهای مرا هم با خود از اینجا ببرید.»
\p
\v 20 پس قوم اسرائیل سوکوت را ترک کرده، در ایتام که در حاشیهٔ صحرا بود، خیمه زدند.
\v 21 در این سفر، خداوند ایشان را در روز به‌وسیلهٔ ستونی از ابر و در شب به‌وسیلۀ ستونی از آتش هدایت می‌کرد. از این جهت هم در روز می‌توانستند سفر کنند و هم در شب.
\v 22 ستونهای ابر و آتش لحظه‌ای از برابر آنها دور نمی‌شد.
\c 14
\s1 عبور از دریای سرخ
\p
\v 1 آنگاه خداوند این دستورها را به موسی داد:
\v 2 «به قوم من بگو که به سوی فی‌هاحیروت که در میان مِجدُل و دریای سرخ و مقابل بعل صفون است برگردند و در کنار دریا اردو بزنند.
\v 3 فرعون گمان خواهد کرد که چون روبروی شما دریا و پشت سر شما بیابان است، شما در میان دریا و صحرا محاصره شده‌اید،
\v 4 و من دل فرعون را سخت می‌سازم تا شما را تعقیب کند. این باعث می‌شود که من بار دیگر قدرت و بزرگی خود را به او و به تمام لشکرش ثابت کنم تا مصری‌ها بدانند که من خداوند هستم.» پس بنی‌اسرائیل در همان جا که خداوند نشان داده بود اردو زدند.
\p
\v 5 وقتی به فرعون خبر رسید که اسرائیلی‌ها از مصر فرار کرده‌اند او و درباریانش پشیمان شده، گفتند: «این چه کاری بود که ما کردیم؟ برای چه به بردگان خود اجازه دادیم تا از اینجا دور شوند؟»
\v 6 پس پادشاه مصر ارابهٔ خود را آماده کرده، لشکر خود را بسیج نمود.
\v 7 سپس با ششصد ارابهٔ مخصوص خود و نیز تمام ارابه‌های مصر که به‌وسیلۀ سرداران رانده می‌شد، رهسپار گردید.
\v 8 خداوند دل فرعون را سخت کرد و او به تعقیب قوم اسرائیل که با سربلندی از مصر بیرون رفتند، پرداخت.
\v 9 تمام لشکر مصر با ارابه‌های جنگی و دسته‌های سواره و پیاده، قوم اسرائیل را تعقیب کردند.
\p قوم اسرائیل در کنار دریا، نزدیک فی‌هاحیروت مقابل بعل صفون خیمه زده بودند که لشکر مصر به آنها رسید.
\p
\v 10 وقتی قوم اسرائیل از دور مصری‌ها را دیدند که به آنان نزدیک می‌شوند دچار وحشت شدند و از خداوند کمک خواستند.
\v 11 آنها به موسی گفتند: «چرا ما را به این بیابان کشاندی؟ مگر در مصر قبر نبود که ما را آوردی در این بیابان بمیریم؟ چرا ما را مجبور کردی از مصر بیرون بیاییم؟
\v 12 وقتی در مصر برده بودیم، آیا به تو نگفتیم که ما را به حال خودمان رها کن؟ ما می‌دانستیم که برده ماندن در مصر بهتر از مردن در بیابان است.»
\p
\v 13 ولی موسی جواب داد: «نترسید! بایستید و ببینید چگونه خداوند امروز شما را نجات می‌دهد. این مصری‌ها را که حالا می‌بینید، از این پس دیگر هرگز نخواهید دید.
\v 14 آرام باشید، زیرا خداوند برای شما خواهد جنگید.»
\p
\v 15 آنگاه خداوند به موسی فرمود: «دیگر دعا و التماس بس است. نزد قوم اسرائیل برو و بگو که حرکت کنند و پیش بروند.
\v 16 و تو عصای خود را بردار و دست خود را به سوی دریا دراز کن تا آب آن شکافته شود و قوم اسرائیل از راهی که در وسط دریا پدید می‌آید، عبور کنند.
\v 17 و من دل مصری‌ها را سخت می‌سازم تا در پی شما وارد راهی که در دریا پدید آمده، شوند. جلال پرشکوه من توسط فرعون و لشکرش و ارابه‌ها و سوارانش ظاهر خواهد شد.
\v 18 وقتی جلال من توسط آنها ظاهر شود، تمام مصری‌ها جلال مرا خواهند دید و خواهند دانست که من خداوند هستم.»
\p
\v 19 آنگاه فرشتهٔ خدا که پیشاپیش بنی‌اسرائیل حرکت می‌کرد، رفت و در پشت سر آنها قرار گرفت. ستون ابر نیز به پشت سر آنها منتقل شد
\v 20 و در میان قوم اسرائیل و مصری‌ها قرار گرفت. وقتی شب فرا رسید، ابر به ستون آتش تبدیل شد، به طوری که مصری‌ها در تاریکی بودند و بنی‌اسرائیل در روشنایی. پس مصری‌ها تمام شب نمی‌توانستند به اسرائیلی‌ها نزدیک شوند.
\p
\v 21 سپس موسی عصای خود را به طرف دریا دراز کرد و خداوند آب دریا را شکافت و از میان آب راهی برای عبور بنی‌اسرائیل آماده ساخت. تمام شب نیز از مشرق باد سختی وزیدن گرفت و این راه را خشک کرد.
\p
\v 22 بنابراین، قوم اسرائیل از آن راه خشک در میان دریا گذشتند در حالی که آب دریا در دو طرف راه، همچون دیواری بلند بر پا شده بود.
\v 23 در این هنگام تمام سواران و اسبها و ارابه‌های فرعون در پی قوم اسرائیل وارد دریا شدند.
\v 24 در سپیده دم، خداوند از میان ابر و آتش بر لشکر مصر نظر انداخت و آنها را آشفته کرد.
\v 25 چرخهای همهٔ ارابه‌ها از جا کنده شدند چنانکه به سختی می‌توانستند حرکت کنند. مصری‌ها فریاد برآوردند: «بیایید فرار کنیم، چون خداوند برای اسرائیلی‌ها با ما می‌جنگد.»
\p
\v 26 وقتی همهٔ قوم اسرائیل به آن طرف دریا رسیدند خداوند به موسی فرمود: «بار دیگر دست خود را به طرف دریا دراز کن تا آبها بر سر مصری‌ها و اسبها و ارابه‌هایشان فرو ریزند.»
\v 27 موسی این کار را کرد و سپیده دم آب دریا دوباره به حالت اول بازگشت. مصری‌ها کوشیدند فرار کنند، ولی خداوند همهٔ آنها را در دریا غرق کرد.
\v 28 پس آب برگشت و تمام ارابه‌ها و سواران را فرو گرفت، به طوری که از لشکر فرعون که به تعقیب بنی‌اسرائیل پرداخته بودند حتی یک نفر هم زنده نماند.
\p
\v 29 به این ترتیب، بنی‌اسرائیل از میان راهی که بر دو طرف آن دیوارهای بلند آب بر پا شده بود، گذشتند.
\v 30 اینچنین، خداوند در آن روز بنی‌اسرائیل را از چنگ مصری‌ها نجات بخشید. اسرائیلی‌ها اجساد مصری‌ها را دیدند که در ساحل دریا افتاده بودند.
\v 31 وقتی قوم اسرائیل این معجزهٔ عظیم خداوند را به چشم دیدند، ترسیدند و به خداوند و به خدمتگزارش موسی ایمان آوردند.
\c 15
\s1 سرود موسی
\p
\v 1 آنگاه موسی و بنی‌اسرائیل در ستایش خداوند این سرود را خواندند:
\q1 «خداوند را می‌سراییم که شکوهمندانه پیروز شده است،
\q2 او اسبها و سوارانشان را به دریا افکنده است.
\q1
\v 2 خداوند قوت و سرود من است،
\q2 و نجات من گردیده.
\q1 او خدای من است، پس او را سپاس خواهم گفت.
\q2 او خدای نیاکان من است، پس او را برمی‌افرازم.
\q1
\v 3 او جنگاور است
\q2 و نامش خداوند می‌باشد.
\q1
\v 4 خداوند، لشکر و ارابه‌های فرعون
\q2 را به دریا سرنگون کرد.
\q1 مبارزان برگزیدهٔ مصر
\q2 در دریای سرخ غرق شدند.
\q1
\v 5 آبهای دریا آنها را پوشاندند،
\q2 و آنها مانند سنگ به اعماق آب فرو رفتند.
\b
\q1
\v 6 «دست راست تو ای خداوند، قدرت عظیمی دارد.
\q2 به نیروی دستت، دشمنانت را در هم کوبیدی.
\q1
\v 7 با عظمت شکوهت دشمنان را نابود ساختی،
\q2 آتش خشم تو، ایشان را همچون کاه سوزانید.
\q1
\v 8 تو بر دریا دمیدی و آن را شکافتی،
\q2 آبها مانند دیوار ایستادند
\q2 و عمق دریا خشک گردید.
\b
\q1
\v 9 «دشمن گفت:
\q1 ”آنها را تعقیب کرده، می‌گیرم
\q2 و با شمشیرم هلاک می‌کنم،
\q1 ثروتشان را تقسیم کرده،
\q2 هر چه بخواهم برای خود برمی‌دارم.“
\q1
\v 10 اما تو ای خداوند، چون بر دریا دمیدی
\q2 موجها یکباره آنها را پوشانید،
\q2 همگی مثل سرب در دریای خروشان غرق شدند.
\b
\q1
\v 11 «کیست مانند تو ای خداوند در میان خدایان؟
\q2 کیست مثل تو عظیم در قدوسیت؟
\q1 کیست که مانند تو بتواند کارهای مهیب و عجیب انجام دهد؟
\q1
\v 12 چون دست راست خود را دراز کردی،
\q2 زمین، دشمنان ما را بلعید.
\b
\q1
\v 13 «قوم خود را که بازخرید نموده‌ای
\q2 با رحمت خود رهبری خواهی فرمود.
\q1 تو آنها را با قدرت خود
\q2 به سرزمین مقدّست هدایت خواهی کرد.
\q1
\v 14 قومها وقتی این را بشنوند مضطرب خواهند شد،
\q2 ساکنان فلسطین از ترس خواهند لرزید،
\q1
\v 15 امیران ادوم وحشت خواهند کرد،
\q2 بزرگان موآب خواهند لرزید.
\q1 وحشت، مردم کنعان را فرو خواهد گرفت.
\q2
\v 16 ترس و دلهره بر ایشان غلبه خواهد کرد.
\q1 ای خداوند از قدرت تو، آنها چون سنگ، خاموش خواهند ایستاد،
\q2 تا قوم تو که آنها را خریده‌ای از کنار ایشان بگذرند.
\q1
\v 17 ای خداوند، تو ایشان را به کوه مقدّس خود بیاور
\q2 و در همان جایی که برای سکونت خود انتخاب کرده‌ای
\q2 و خانهٔ خود را در آن ساخته‌ای، ساکن ساز.
\q1
\v 18 خداوندا، تو تا ابد سلطنت خواهی کرد.»
\p
\v 19 وقتی اسبهای فرعون با ارابه‌ها و سوارانش به دنبال اسرائیلی‌ها وارد دریا شدند، خداوند آب دریا را به سمت ایشان برگردانید، اما اسرائیلی‌ها از میان دریا به خشکی رسیدند.
\p
\v 20 پس از خواندن این سرود، مریم نبیه، خواهر هارون دف به دست گرفت و به رقصیدن پرداخت و زنان دیگر نیز به دنبال وی چنین کردند،
\v 21 و مریم این سرود را خطاب به ایشان خواند:
\q1 «خداوند را بسرایید که شکوهمندانه پیروز شده است،
\q2 او اسبها و سوارانشان را به دریا افکنده است.»
\s1 آب تلخ
\p
\v 22 موسی قوم اسرائیل را از دریای سرخ حرکت داد و به طرف صحرای شور هدایت کرد. ولی در آن صحرا پس از سه روز راهپیمایی، قطره‌ای آب نیافتند.
\v 23 سپس آنها به ماره رسیدند، ولی از آب آنجا نیز نتوانستند بنوشند، چون تلخ بود. (از این جهت آن مکان را ماره یعنی «تلخ» نامیدند.)
\v 24 پس مردم غرغرکنان به موسی گفتند: «ما تشنه‌ایم؛ چه بنوشیم؟»
\p
\v 25 موسی نزد خداوند دعا کرد و خداوند چوبی به او نشان داد و فرمود: «این چوب را در آب ماره بینداز تا آن را شیرین کند.» موسی چنین کرد و آب، شیرین شد.
\p در ماره، خداوند دستورهایی به قوم اسرائیل داد تا اطاعت آنها را آزمایش کرده باشد.
\v 26 او فرمود: «اگر دستورها و احکام مرا که خداوند، خدای شما هستم اطاعت کنید و آنچه را که در نظر من پسندیده است بجا آورید، از تمام بیماریهایی که مصری‌ها را بدان دچار ساختم در امان خواهید ماند، زیرا من، خداوند، شفا دهندهٔ شما هستم.»
\p
\v 27 سپس بنی‌اسرائیل به ایلیم آمدند. در آنجا دوازده چشمه و هفتاد درخت خرما بود؛ پس در کنار چشمه‌ها اردو زدند.
\c 16
\s1 نان منّا و بلدرچین
\p
\v 1 قوم اسرائیل از ایلیم کوچ کردند و به صحرای سین که بین ایلیم و کوه سینا بود رفتند. روزی که به آنجا رسیدند، روز پانزدهم ماه دوم بعد از خروج ایشان از مصر بود.
\v 2 در آنجا همۀ جماعت بنی‌اسرائیل باز از موسی و هارون گله کرده،
\v 3 گفتند: «ای کاش در مصر می‌ماندیم و همان جا خداوند ما را می‌کشت. آنجا در کنار دیگهای گوشت می‌نشستیم و هر قدر نان می‌خواستیم می‌خوردیم، اما حالا در این بیابان سوزان که شما، ما را به آن کشانیده‌اید، به‌زودی از گرسنگی خواهیم مرد.»
\p
\v 4 آنگاه خداوند به موسی فرمود: «حال از آسمان برای ایشان نان می‌فرستم. هر کس بخواهد می‌تواند بیرون برود و هر روز نان خود را برای همان روز جمع کند. به این وسیله آنها را آزمایش می‌کنم تا ببینم آیا از دستورهایم پیروی می‌کنند یا نه.
\v 5 به قوم اسرائیل بگو که روز ششم نان به اندازهٔ دو روز جمع کرده، آن را آماده نمایند.»
\p
\v 6 پس موسی و هارون، بنی‌اسرائیل را جمع کردند و به ایشان گفتند: «امروز عصر به شما ثابت می‌شود که این خداوند بود که شما را از سرزمین مصر آزاد کرد.
\v 7 فردا صبح حضور پرجلال خداوند را خواهید دید، زیرا او گله و شکایت شما را که از وی کرده‌اید شنیده است. ما چه کرده‌ایم که از ما شکایت می‌کنید؟»
\v 8 سپس موسی اضافه کرد: «از این به بعد، خداوند عصر به شما گوشت خواهد داد تا بخورید و صبح نان خواهد داد تا سیر شوید، زیرا شکایتی را که از او کرده‌اید شنیده است. ما چه کرده‌ایم؟ شما نه از ما، بلکه از خداوند شکایت کرده‌اید.»
\p
\v 9 آنگاه موسی به هارون گفت: «به تمامی جماعت اسرائیل بگو: ”به حضور خداوند بیایید، زیرا او شکایتهای شما را شنیده است.“»
\p
\v 10 در حالی که هارون با قوم سخن می‌گفت آنها به طرف بیابان نگاه کردند، و ناگهان حضور پرجلال خداوند از میان ابر ظاهر شد.
\v 11-12 \vp ۱۱و۱۲\vp* خداوند به موسی فرمود: «شکایتهای بنی‌اسرائیل را شنیده‌ام. برو و به ایشان بگو: ”هنگام عصر گوشت خواهید خورد و صبح با نان سیر خواهید شد تا بدانید که من خداوند، خدای شما هستم.“»
\p
\v 13 در غروب همان روز، تعداد زیادی بلدرچین آمدند و سراسر اردوگاه بنی‌اسرائیل را پوشاندند و در سحرگاه در اطراف اردوگاه شبنم بر زمین نشست.
\v 14 صبح، وقتی شبنم ناپدید شد، دانه‌های ریزی روی زمین باقی ماند که شبیه دانه‌های برف بود.
\v 15 وقتی قوم اسرائیل آن را دیدند، از همدیگر پرسیدند: «این چیست؟»\f + \fr 16:15 \ft «مَنّا» با واژۀ عبری «مَن‌هو» به معنی «این چیست؟» ارتباط دارد.\f* زیرا چنین چیزی ندیده بودند.
\p موسی به آنها گفت: «این نانی است که خداوند به شما داده تا بخورید.
\v 16 خداوند فرموده که هر خانواده به اندازهٔ احتیاج روزانهٔ خود از این نان جمع کند، یعنی برای هر نفر، یک عومر.\f + \fr 16:16 \ft نگاه کنید به \+xt ۱۶‏:۳۶\+xt*.\f*»
\p
\v 17 پس قوم اسرائیل بیرون رفتند و به جمع‌آوری نان پرداختند. بعضی زیاد جمع کردند و بعضی کم.
\v 18 اما وقتی نانی را که جمع کرده بودند با عومر اندازه گرفتند دیدند کسانی که زیاد جمع کرده بودند چیزی اضافه نداشتند و آنانی که کم جمع کرده بودند چیزی کم نداشتند، بلکه هر کس به اندازهٔ احتیاج خود جمع کرده بود.
\v 19 موسی به ایشان گفت: «چیزی از آن را نباید تا صبح نگه دارید.»
\v 20 ولی بعضی به حرف موسی اعتنا نکردند و قدری از آن را برای صبح نگه داشتند. اما چون صبح شد، دیدند پر از کرم شده و گندیده است. بنابراین، موسی از دست ایشان بسیار خشمگین شد.
\v 21 از آن پس، هر روز صبح زود هر کس به اندازهٔ احتیاج خود از آن نان جمع می‌کرد، و وقتی آفتاب بر زمین می‌تابید نانهایی که بر زمین مانده بود آب می‌شد.
\p
\v 22 روز ششم، قوم اسرائیل دو برابر نان جمع کردند، یعنی برای هر نفر به جای یک عومر، دو عومر. آنگاه بزرگان بنی‌اسرائیل آمدند و این را به موسی گفتند.
\v 23 موسی به ایشان گفت: «خداوند فرموده که فردا روز استراحت و عبادت است. هر قدر خوراک لازم دارید امروز بپزید و مقداری از آن را برای فردا که ”شَبّات مقدّس خداوند“ است نگه دارید.»
\p
\v 24 آنها طبق دستور موسی نان را تا روز بعد نگه داشتند و صبح که برخاستند دیدند همچنان سالم باقی مانده است.
\v 25 موسی به ایشان گفت: «این غذای امروز شماست، چون امروز ”شَبّاتِ خداوند“ است و چیزی روی زمین پیدا نخواهید کرد.
\v 26 شش روز خوراک جمع کنید، اما روز هفتم، شَبّات است و خوراک پیدا نخواهید کرد.»
\p
\v 27 ولی بعضی از مردم در روز هفتم برای جمع کردن خوراک بیرون رفتند، اما هر چه گشتند چیزی نیافتند.
\v 28 خداوند به موسی فرمود: «این قوم تا کی می‌خواهند از احکام و اوامر من سرپیچی کنند؟
\v 29 مگر نمی‌دانند که من در روز ششم، خوراک دو روز را به آنها می‌دهم و روز هفتم را که شَبّات باشد روز استراحت و عبادت معین کردم و نباید برای جمع کردن خوراک از خیمه‌های خود بیرون بروند؟»
\v 30 پس قوم اسرائیل در روز هفتم استراحت کردند.
\v 31 آنها اسم آن نان را مَنّا (یعنی «این چیست؟») گذاشتند و آن مثل دانه‌های گشنیز سفید بود و طعم نان عسلی را داشت.
\p
\v 32 موسی بنی‌اسرائیل را خطاب کرده، گفت: «خداوند فرموده که از این نان به مقدار یک عومر به عنوان یادگار نگه داریم تا نسلهای آینده آن را ببینند و بدانند این همان نانی است که خداوند وقتی اجدادشان را از مصر بیرون آورد در بیابان به ایشان داد.»
\v 33 موسی به هارون گفت: «ظرفی پیدا کن و در آن به اندازهٔ یک عومر مَنّا بریز و آن را در حضور خداوند بگذار تا نسلهای آینده آن را ببینند.»
\v 34 هارون همان‌طور که خداوند به موسی فرموده بود عمل کرد.
\p بعدها این نان در «صندوق عهد» نهاده شد.
\p
\v 35 بنی‌اسرائیل تا رسیدن به کنعان و ساکن شدن در آن سرزمین، مدت چهل سال از این نانی که به مَنّا معروف بود، می‌خوردند.
\v 36 (عومر ظرفی بود به گنجایش دو لیتر که برای اندازه‌گیری به کار می‌رفت.)
\c 17
\s1 آب از صخره
\p
\v 1 بنی‌اسرائیل به دستور خداوند از صحرای سین کوچ کردند و پس از چند توقف کوتاه، در رفیدیم اردو زدند. اما وقتی به آنجا رسیدند، دیدند که در آن مکان نیز آب برای نوشیدن پیدا نمی‌شود.
\p
\v 2 پس گله و شکایت آغاز کردند و به موسی گفتند: «به ما آب بده تا بنوشیم.»
\p موسی جواب داد: «چرا گله و شکایت می‌کنید؟ چرا خداوند را امتحان می‌نمایید؟»
\p
\v 3 اما آنها که از تشنگی بی‌تاب شده بودند، علیه موسی فریاد زدند: «چرا ما را از مصر بیرون آوردی؟ آیا ما را به اینجا آوردی تا با فرزندان و دامهای خود از تشنگی بمیریم؟»
\p
\v 4 موسی به حضور خداوند رفت و گفت: «من با این قوم چه کنم؟ هر آن ممکن است مرا سنگسار کنند.»
\p
\v 5 خداوند در جواب موسی فرمود: «پیشاپیش قوم حرکت کن. عصایی را که با آن رود نیل را زدی به دست بگیر و برخی از مشایخ بنی‌اسرائیل را همراه خود بردار و روانه شو.
\v 6 من در آنجا پیش روی تو بر صخره‌ای که در کوه سینا\f + \fr 17:6 \ft نام دیگرش حوریب است.\f* است، می‌ایستم. تو با عصایت به صخره بزن که از آن آب جاری خواهد شد تا قوم بنوشند.» پس موسی همان‌طور که خداوند به او دستور داده بود، در برابر مشایخ به صخره زد و آب جاری شد.
\v 7 موسی اسم آنجا را مسّا (یعنی «قوم، خداوند را آزمایش کردند») گذاشت؛ ولی بعضی اسم آنجا را مِریبه (یعنی «محل بحث و مجادله») گذاشتند، چون در آنجا قوم اسرائیل به مجادله با خداوند پرداختند و گفتند: «آیا خداوند در میان ما هست یا نه؟» و به این ترتیب او را آزمایش کردند.
\s1 جنگ با عمالیقی‌ها
\p
\v 8 عمالیقی‌ها به رفیدیم آمدند تا با بنی‌اسرائیل بجنگند.
\v 9 موسی به یوشع گفت: «افرادی از قوم انتخاب کن و فردا به جنگ عمالیقی‌ها برو. من عصای خدا را به دست گرفته بر فراز تپه خواهم ایستاد.»
\v 10 پس یوشع طبق دستور موسی به جنگ عمالیقی‌ها رفت و موسی و هارون و حور\f + \fr 17:10 \ft حور از قبیله یهودا و از خاندان حصرون و خانوادهٔ کالیب بود (\+xt ۲‏:۱۸‏و۱۹\+xt*). او پدر بزرگ بِصَلئیل بود (\+xt خروج ۳۱‏:۱‏و۲\+xt*).\f* به بالای تپه رفتند.
\v 11 موسی دستهای خود را به طرف آسمان بلند کرد. تا زمانی که دستهای موسی بالا بود، جنگاوران اسرائیلی پیروز می‌شدند، اما هر وقت دستهای خود را از خستگی پایین می‌آورد، عمالیقی‌ها بر آنان چیره می‌گشتند.
\v 12 سرانجام موسی خسته شد و دیگر نتوانست دستهای خود را بالا ببرد. پس هارون و حور، او را روی سنگی نشاندند و از دو طرف دستهای او را تا غروب آفتاب بالا نگه داشتند.
\v 13 در نتیجه، یوشع و سپاهیان او، عمالیقی‌ها را به کلی تار و مار کردند.
\p
\v 14 آنگاه خداوند به موسی فرمود: «شرح این پیروزی را در کتاب بنویس تا به یادگار بماند و به یوشع بگو که من نام و نشان مردم عمالیق را از روی زمین محو خواهم کرد.»
\p
\v 15 موسی در آن مکان یک مذبح ساخت و آن را «یهوه نسی» (یعنی «خداوند پرچم پیروزی من است») نامید.
\v 16 سپس موسی به قوم اسرائیل گفت: «آنها مشتهایشان را بر ضد تخت خداوند بلند کرده‌اند، پس حال خداوند نسل اندر نسل با عمالیق در جنگ خواهد بود.»
\c 18
\s1 یترون به دیدار موسی می‌آید
\p
\v 1 یترون، پدرزن موسی و کاهن مدیان شنید که خدا چه کارهایی برای موسی و قوم اسرائیل کرده و بخصوص اینکه چگونه خداوند آنها را از مصر رهانیده است.
\v 2 پیش از این، موسی زن خود صفوره را با دو پسرش نزد یترون فرستاده بود.
\v 3 (نام پسر اول موسی جرشوم\f + \fr 18:3 \ft «جرشوم» با عبارت عبری «بیگانه‌ای در آنجا» شباهت دارد.\f* بود زیرا به هنگام تولد او، موسی گفته بود: «من در سرزمین بیگانه، غریبم.»
\v 4 پسر دومش اِلعازار\f + \fr 18:4 \ft «اِلعازار» یعنی «خدای من یاور است».\f* نام داشت، زیرا به هنگام تولد او، موسی گفته بود: «خدای پدرم یاورم بوده و مرا از شمشیر فرعون نجات داد.»)
\p
\v 5 پس یترون پدرزن موسی برای دیدن موسی به صحرا آمد. او پسران و زن موسی را نیز همراه خود آورده بود. در این وقت موسی و قوم نزدیک کوه خدا اردو زده بودند.
\v 6 یترون برای موسی پیام فرستاده بود که: «من، یترون، پدرزنت همراه زنت و دو پسرت می‌آییم تا تو را ببینیم.»
\v 7 پس موسی به استقبال یترون رفت، به او تعظیم کرد و صورت او را بوسید. پس از احوالپرسی، آنها به خیمهٔ موسی رفتند
\v 8 و موسی برای پدرزنش تعریف کرد که خداوند چه بلاهایی بر سر فرعون و مصری‌ها آورد تا بنی‌اسرائیل را رهایی دهد و چه مشقتی را در طول این سفر تحمل کردند تا به آنجا رسیدند و چگونه خداوند قوم خود را از خطرها و دشواریها نجات داد.
\v 9 یترون به سبب احسان خداوند بر بنی‌اسرائیل و آزادی آنها از مصر بسیار خوشحال شد
\v 10 و گفت: «متبارک باد خداوند که قوم خود را از دست فرعون و مصری‌ها نجات داد.
\v 11 اکنون می‌دانم که خداوند بزرگتر از همهٔ خدایان است، زیرا او قوم خود را از دست مصری‌های متکبر و بی‌رحم نجات داده است.»
\p
\v 12 یترون قربانی سوختنی و قربانیهای دیگر به خدا تقدیم کرد، و هارون و همهٔ مشایخ قوم اسرائیل به دیدن او آمدند و در حضور خدا برای خوردن گوشت قربانی دور هم نشستند.
\p
\v 13 روز بعد، موسی برای رسیدگی به شکایتهای مردم در جایگاه خود نشست و مردم از صبح تا غروب در حضور او ایستادند.
\p
\v 14 یترون وقتی دید که رسیدگی به شکایتهای مردم، وقت زیادی را می‌گیرد، به موسی گفت: «چرا این کار را به تنهایی انجام می‌دهی؟ چرا مردم را تمام روز سر پا نگه می‌داری؟»
\p
\v 15 موسی جواب داد: «من باید این کار را بکنم، زیرا مردم برای حل مشکلات خود پیش من می‌آیند تا نظر خدا را بدانند.
\v 16 وقتی بین دو نفر اختلافی پیش می‌آید، نزد من می‌آیند و من تشخیص می‌دهم که حق با چه کسی است و فرایض و شریعت خدا را به آنها تعلیم می‌دهم.»
\p
\v 17 پدرزن موسی گفت: «این کار تو درست نیست.
\v 18 تو با این کار، خود را از پای در می‌آوری و قوم را نیز خسته می‌کنی. تو نمی‌توانی این کار سنگین را به تنهایی انجام دهی.
\v 19 حرف مرا گوش کن و نصیحت مرا بپذیر و خدا تو را برکت خواهد داد. تو در حضور خدا نمایندهٔ این مردم باش و مسائل و مشکلات ایشان را به او بگو.
\v 20 تو باید قوانین و شریعت خدا را به آنها تعلیم دهی و بگویی که چطور زندگی کنند و چه رفتاری داشته باشند.
\v 21 در ضمن از میان همۀ قوم مردانی کاردان و خداترس و درستکار که از رشوه متنفر باشند انتخاب کن تا آنها در گروه‌های هزار نفره، صد نفره، پنجاه نفر و ده نفره داور و رهبر باشند.
\v 22 آنها باید همیشه آماده باشند تا به مسائل جزئی مردم رسیدگی کنند اما مسائل مهم را نزد تو بیاورند. بگذار رهبران خودشان مسائل جزئی را حل کنند. بدین ترتیب آنها بار تو را سبکتر خواهند کرد.
\v 23 اگر این روش را در پیش‌گیری و خواست خدا نیز چنین باشد، آنگاه خسته نخواهی شد و قوم نیز در حالی که اختلافشان حل شده است، راضی به خانه‌های خویش باز خواهند گشت.»
\p
\v 24 موسی نصیحت پدرزن خود را پذیرفت و مطابق پیشنهاد او عمل کرد.
\v 25 او مردان کاردانی را برگزید و از میان آنها برای هر هزار نفر، صد نفر، پنجاه نفر و ده نفر قضاتی تعیین کرد.
\v 26 آنها مرتب به کار قضاوت مشغول بودند و به مشکلات و اختلافات کوچکتر رسیدگی می‌کردند، ولی برای حل مسائل مهم و پیچیده نزد موسی می‌آمدند.
\p
\v 27 پس از چند روز، موسی پدرزنش را بدرقه کرد و او به ولایت خود بازگشت.
\c 19
\s1 حضور خداوند در کوه سینا
\p
\v 1 بنی‌اسرائیل در ماه سوم خروجشان از مصر، در همان نخستین روز ماه، به صحرای سینا رسیدند.
\v 2 آنان پس از ترک رفیدیم وارد بیابان سینا شدند و در مقابل کوه سینا اردو زدند.
\v 3 موسی برای ملاقات با خدا به بالای کوه رفت. خداوند از میان کوه خطاب به موسی فرمود: «این دستورها را به خاندان یعقوب بده؛ آنها را به بنی‌اسرائیل اعلان کن:
\v 4 ”شما دیدید که من با مصری‌ها چه کردم و چطور مانند عقابی که بچه‌هایش را روی بالهای خود می‌برد، شما را برداشته، پیش خود آوردم.
\v 5 حال اگر مطیع من باشید و عهد مرا نگاه دارید، از میان همهٔ اقوام، شما قوم خاص من خواهید بود؛ زیرا سراسر جهان مال من است.
\v 6 شما برای من مملکتی از کاهنان و قومی مقدّس خواهید بود.“ این است آنچه باید به بنی‌اسرائیل بگویی.»
\p
\v 7 پس موسی از کوه فرود آمد و مشایخ بنی‌اسرائیل را دور خود جمع کرد و هر چه را که خداوند به او فرموده بود به ایشان بازگفت.
\p
\v 8 همهٔ قوم یکصدا جواب دادند: «هر آنچه خداوند از ما خواسته است، انجام می‌دهیم.» پس موسی نزد خداوند بازگشت تا آنچه قوم گفته بودند به او بازگوید.
\p
\v 9 آنگاه خداوند به موسی فرمود: «من در ابر غلیظی نزد تو می‌آیم تا هنگامی که با تو گفتگو می‌کنم قوم به گوش خود صدای مرا بشنوند و از این پس گفتار تو را باور کنند.»
\p موسی سخنان قوم را به خداوند عرض کرد
\v 10 و خداوند به موسی فرمود: «حال پایین برو و قوم را برای آمدن من آماده کن. ایشان را امروز و فردا تقدیس کن و به آنها بگو لباسهای خود را بشویند،
\v 11 و روز سوم آماده باشند، زیرا در آن روز خداوند در برابر چشمان همۀ قوم بر کوه سینا نزول خواهد کرد.
\v 12 حدودی دور تا دور کوه تعیین کن که قوم از آن جلوتر نیایند و به ایشان بگو که از کوه بالا نروند و حتی دامنۀ آن را لمس نکنند. هر که کوه را لمس کند کشته خواهد شد.
\v 13 او باید سنگسار گردد و یا با تیر کشته شود بدون اینکه کسی به او دست بزند. این قانون شامل حیوانات نیز می‌شود. پس به کوه نزدیک نشوید تا اینکه صدای شیپور برخیزد، آنگاه می‌توانید از کوه بالا بروید.»
\p
\v 14 موسی از کوه فرود آمد و بنی‌اسرائیل را تقدیس\f + \fr 19:14 \ft «تقدیس» یعنی جدا کردن، اختصاص دادن و مقدّس ساختن.\f* نمود و آنها لباسهای خود را شستند.
\p
\v 15 موسی به ایشان فرمود: «خود را برای روز سوم آماده کنید، و تا آن روز با زنان خود نزدیکی ننمایید.»
\p
\v 16 صبح روز سوم، صدای هولناک رعد و برق شنیده شد و ابر غلیظی روی کوه پدید آمد. سپس صدای بسیار بلندی چون صدای شیپور برخاست. تمام قوم از ترس لرزیدند.
\p
\v 17 آنگاه موسی آنها را برای ملاقات با خدا از اردوگاه بیرون برد. همه در پای کوه ایستادند.
\v 18 تمام کوه سینا از دود پوشیده شد، زیرا خداوند در آتش بر آن نزول کرد. از کوه دود برخاست و مانند دود کوره، در هوا بالا رفت و تمام کوه به شدت لرزید.
\v 19 در حالی که صدای کَرِنا هر لحظه بلندتر می‌شد، موسی با خدا سخن می‌گفت و خدا هم با صدایی نظیر صدای رعد به او جواب می‌داد.
\v 20 وقتی خداوند بر قلهٔ کوه سینا نزول کرده بود، موسی را فرا خواند و موسی نیز به قلهٔ کوه بالا رفت.
\p
\v 21 خداوند به موسی فرمود: «پایین برو و به قوم هشدار بده که از حدود تعیین شده تجاوز نکنند و برای دیدن خداوند بالا نیایند و گرنه هلاک می‌شوند.
\v 22 حتی کاهنانی که به من نزدیک می‌شوند باید خود را تقدیس کنند تا خداوند بر ایشان غضبناک نشود.»
\p
\v 23 موسی عرض کرد: «قوم نمی‌توانند از کوه سینا بالا بیایند، زیرا تو خود به ما هشدار داده، گفتی: ”حدودی دور تا دور کوه تعیین کن و آن را مقدّس بشمار.“»
\p
\v 24 خداوند فرمود: «پایین برو و هارون را با خود بالا بیاور. در ضمن نگذار کاهنان یا قوم از آن حد تجاوز کنند تا نزد من بالا بیایند، زیرا آنها را در هم شکسته، نابود خواهم کرد.»
\p
\v 25 پس موسی نزد قوم پایین رفت و آنچه خداوند به او فرموده بود به ایشان بازگفت.
\c 20
\s1 ده فرمان
\p
\v 1 خدا با موسی سخن گفت و این احکام را صادر کرد:
\p
\v 2 «من خداوند، خدای تو هستم، که تو را از اسارت و بندگی مصر آزاد کردم.
\p
\v 3 «تو را خدایان دیگر غیر از من نباشد.
\p
\v 4 «هیچگونه بُتی به شکل آنچه بالا در آسمان و آنچه بر زمین و آنچه در دریاست برای خود درست نکن.
\v 5 در برابر آنها زانو نزن و آنها را پرستش نکن، زیرا من که خداوند، خدای تو می‌باشم، خدای غیور هستم و کسانی را که با من دشمنی کنند، مجازات می‌کنم. این مجازات، شامل حال فرزندان آنها تا نسل سوم و چهارم نیز می‌گردد.
\v 6 اما بر کسانی که مرا دوست داشته باشند و دستورهای مرا پیروی کنند، تا هزار نسل رحمت می‌کنم.
\p
\v 7 «از نام من که خداوند، خدای تو هستم به ناشایستگی استفاده نکن. اگر نام مرا با بی‌احترامی به زبان بیاوری یا به آن قسم دروغ بخوری، تو را مجازات می‌کنم.
\p
\v 8 «روز شَبّات را به یاد داشته باش و آن را مقدّس بدار.
\v 9 در هفته شش روز کار کن،
\v 10 ولی در روز هفتم که شَبّات یهوه خدای توست هیچ کار نکن، نه خودت، نه پسرت، نه دخترت، نه غلامت، نه کنیزت، نه مهمانانت و نه چارپایانت.
\v 11 چون خداوند در شش روز، آسمان و زمین و دریا و هر آنچه را که در آنهاست آفرید و روز هفتم دست از کار کشید. پس او روز شَبّات را مبارک خواند و آن را تقدیس کرد.
\p
\v 12 «پدر و مادر خود را گرامی بدار تا در سرزمینی که خداوند، خدای تو به تو خواهد بخشید، عمر طولانی داشته باشی.
\p
\v 13 «قتل نکن.
\p
\v 14 «زنا نکن.
\p
\v 15 «دزدی نکن.
\p
\v 16 «بر همنوع خود شهادت دروغ نده.
\p
\v 17 «به خانۀ همسایه‌ات طمع نکن. به زن همسایه‌ات، یا غلام و کنیزش، یا گاو و الاغش، یا اموالش طمع نکن.»
\p
\v 18 وقتی قوم اسرائیل رعد و برق و بالا رفتن دود را از کوه دیدند و صدای شیپور را شنیدند، از ترس لرزیدند. آنها در فاصله‌ای دور از کوه ایستادند
\v 19 و به موسی گفتند:
\p «تو خود پیام خدا را بگیر و به ما برسان و ما خواهیم شنید. اما خدا مستقیم با ما صحبت نکند، چون می‌ترسیم بمیریم.»
\p
\v 20 موسی گفت: «نترسید، چون خدا برای این آمده است که شما را امتحان کند تا از این پس، از او بترسید و گناه نکنید.»
\p
\v 21 در حالی که همهٔ قوم آنجا ایستاده بودند، دیدند که موسی به ظلمت غلیظی که خدا در آن بود، نزدیک شد.
\s1 مقررات مذبح
\p
\v 22 آنگاه خداوند از موسی خواست تا به قوم اسرائیل چنین بگوید:
\p «شما خود دیدید چگونه از آسمان با شما صحبت کردم،
\v 23 پس دیگر برای خود خدایانی از طلا و نقره نسازید و آنها را پرستش نکنید.
\p
\v 24 «مذبحی که برای من می‌سازید باید از خاک زمین باشد. از گله و رمهٔ خود قربانیهای سوختنی و قربانیهای سلامتی روی این مذبح قربانی کنید. در جایی که من برای گرامیداشت نام خود تعیین می‌کنم، مذبح بسازید تا من آمده، شما را در آنجا برکت دهم.
\v 25 اگر خواستید مذبح را از سنگ بنا کنید، سنگها را با ابزار نشکنید و نتراشید، چون سنگهایی که روی آنها ابزار به کار رفته باشد مناسب مذبح من نیستند.
\v 26 برای مذبح، پله نگذارید مبادا وقتی از پله‌ها بالا می‌روید عریانی شما دیده شود.
\c 21
\s1 رفتار با غلامان
\p
\v 1 «سایر احکامی که باید اطاعت کنید، اینها هستند:
\p
\v 2 «اگر غلامی عبرانی بخری\f + \fr 21:2 \ft یعنی «اگر کسی از عهدهٔ پرداخت قرض تو برنیاید و بدین ترتیب غلام تو شود…».\f* فقط باید شش سال تو را خدمت کند. سال هفتم باید آزاد شود بدون اینکه برای کسب آزادی خود قیمتی بپردازد.
\v 3 اگر قبل از اینکه غلام تو شود مجرد بوده، باید مجرد هم از نزد تو برود، اما اگر همسر داشته، همسرش نیز باید همراه او آزاد شود. اما اگر قبل از اینکه غلام تو شود همسری داشته باشد، آنگاه هر دو آنها در یک زمان آزاد شوند.
\v 4 ولی اگر اربابش برای او زن گرفته باشد و او از وی صاحب پسران و دخترانی شده باشد، آنگاه فقط خودش آزاد می‌شود و زن و فرزندانش نزد اربابش باقی می‌مانند.
\p
\v 5 «اگر آن غلام بگوید: ”من ارباب و زن و فرزندانم را دوست می‌دارم و آنها را بر آزادی خود ترجیح می‌دهم و نمی‌خواهم آزاد شوم،“
\v 6 آنگاه اربابش او را پیش قضات\f + \fr 21:6 \ft یا «پیش خدا».\f* قوم ببرد و در حضور همه گوش او را با درفشی سوراخ کند، و او همیشه غلام اربابش باقی خواهد ماند.
\p
\v 7 «اگر مردی دختر خود را به‌عنوان کنیز بفروشد، آن کنیز مانند غلام در پایان سال ششم آزاد نمی‌شود.
\v 8 اگر اربابش که آن کنیز را خریده و نامزد خود کرده است، از او راضی نباشد، باید اجازه دهد تا وی بازخرید شود؛ ولی حق ندارد او را به یک غیراسرائیلی بفروشد، چون این کار در حق او خیانت شمرده می‌شود.
\v 9 اگر ارباب بخواهد کنیز را برای پسرش نامزد کند، باید مطابق رسوم دختران آزاد با او رفتار کند، نه به عنوان یک کنیز.
\v 10 اگر خودش با آن کنیز ازدواج کند و بعد زن دیگری نیز بگیرد، نباید از خوراک و پوشاک و حق همسری او چیزی کم کند.
\v 11 اگر ارباب در رعایت این سه نکته کوتاهی کند، آنگاه آن کنیز آزاد است و می‌تواند بدون پرداخت مبلغی، ارباب خود را ترک کند.
\s1 قوانین مربوط به مجازات مجرمین
\p
\v 12 «اگر کسی انسانی را طوری بزند که منجر به مرگ وی گردد، او نیز باید کشته شود.
\v 13 اما اگر او قصد کشتن نداشته و مرگ، تصادفی بوده باشد\f + \fr 21:13 \ft نگاه کنید به \+xt یوشع ۲۰‏:۱‏‑۹\+xt*.\f*، آنگاه مکانی برایش تعیین می‌کنم تا به آنجا پناهنده شده، در امان باشد.
\v 14 ولی اگر شخصی، به عمد و با قصد قبلی به کسی حمله کند و او را بکشد، حتی اگر به مذبح من نیز پناه برده باشد، باید از بست بیرون کشیده، کشته شود.
\p
\v 15 «هر که پدر یا مادرش را بزند، باید کشته شود.
\p
\v 16 «هر کس انسانی را بدزدد، خواه او را فروخته و خواه نفروخته باشد، باید کشته شود.
\p
\v 17 «هر کس پدر یا مادر خود را لعنت کند، باید کشته شود.
\p
\v 18 «اگر دو نفر با هم گلاویز بشوند و یکی از آنها دیگری را با سنگ یا با مشت چنان بزند که او مجروح و بستری شود اما نمیرد،
\v 19 و بعد از اینکه حالش خوب شد بتواند با کمک عصا راه برود، آنگاه ضارب بخشیده می‌شود، به شرطی که تمام مخارج معالجه و تاوان روزهای بیکاری مجروح را تا وقتی که کاملاً خوب نشده بپردازد.
\p
\v 20 «اگر کسی غلام یا کنیز خود را طوری با چوب بزند که منجر به مرگ او گردد، باید مجازات شود.
\v 21 اما اگر آن غلام یا کنیز چند روزی پس از کتک خوردن زنده بماند، اربابش مجازات نمی‌شود، زیرا آن غلام یا کنیز به او تعلق دارد.
\p
\v 22 «اگر عده‌ای با هم درگیر شوند و در جریان این دعوا، زن حامله‌ای را طوری بزنند که بچۀ او پیش از موعد به دنیا بیاید،\f + \fr 21:22 \ft یا «به سقط جنین او منجر شود». اصل عبری: «بچه‌های او بیرون آیند.»\f* ولی آسیب جدی به خود او وارد نیاید، ضارب هر مبلغی را که شوهر آن زن بخواهد و قاضی آن را تأیید کند، باید جریمه بدهد.
\v 23 ولی اگر به خود آن زن صدمه‌ای وارد شود، باید همان صدمه به ضارب نیز وارد گردد: جان به عوض جان،
\v 24 چشم به عوض چشم، دندان به عوض دندان، دست به عوض دست، پا به عوض پا،
\v 25 داغ به عوض داغ، زخم به عوض زخم، و کبودی به عوض کبودی.
\p
\v 26 «اگر کسی با وارد کردن ضربه‌ای به چشم غلام یا کنیزش او را کور کند، باید او را به عوض چشمش آزاد کند.
\v 27 اگر کسی دندان غلام یا کنیز خود را بشکند، باید او را به عوض دندانش آزاد کند.
\p
\v 28 «اگر گاوی به مرد یا زنی شاخ بزند و او را بکشد، آن گاو باید سنگسار شود و گوشتش هم خورده نشود، اما صاحب آن گاو بی‌گناه شمرده می‌شود.
\v 29 ولی اگر آن گاو قبلاً سابقهٔ شاخ زنی داشته و صاحبش هم از این موضوع باخبر بوده، اما گاو را نبسته باشد، در این صورت باید هم گاو سنگسار گردد و هم صاحبش کشته شود.
\v 30 ولی اگر بستگان مقتول راضی شوند که خون‌بها را قبول کنند، صاحب گاو می‌تواند با پرداخت خونبهای تعیین شده، جان خود را نجات دهد.
\p
\v 31 «اگر گاوی به دختر یا پسری شاخ بزند و او را بکشد، همین حکم اجرا شود.
\v 32 اما اگر گاو به غلام یا کنیزی شاخ بزند و او را بکشد، باید سی مثقال نقره به ارباب آن غلام یا کنیز داده شود و گاو هم سنگسار گردد.
\p
\v 33 «اگر کسی چاهی بکند و روی آن را نپوشاند و گاو یا الاغی در آن بیفتد،
\v 34 صاحب چاه باید قیمت آن حیوان را به صاحبش بپردازد و حیوان مرده از آن او باشد.
\p
\v 35 «اگر گاوی، گاو دیگری را بزند و بکشد، صاحبان آن دو گاو باید گاو زنده را بفروشند و قیمت آن را میان خود تقسیم کنند، و هر یک از آنها هم می‌تواند نیمی از گاو کشته شده را برای خود بردارد.
\v 36 ولی اگر گاوی که زنده مانده، سابقهٔ شاخ زنی داشته و صاحبش آن را نبسته باشد، باید گاو زنده‌ای به عوض گاو کشته بدهد و گاو کشته شده را برای خود بردارد.
\c 22
\s1 قوانین مربوط به اموال
\p
\v 1 «اگر کسی گاو یا گوسفندی را بدزدد و بفروشد یا سر ببرد باید به عوض گاوی که دزدیده پنج گاو و به عوض گوسفند، چهار گوسفند پس بدهد.
\v 2 اگر دزدی در حال نَقب زدن گرفتار شود و او را بزنند به طوری که بمیرد، کسی که او را کشته مجرم نخواهد بود.
\v 3 اما اگر این کار در روز روشن واقع شود، کسی که او را کشته مجرم شناخته خواهد شد.
\p «دزدی که گرفتار شود باید هر چه را دزدیده پس دهد. اگر نتواند پس بدهد، خود او را باید فروخت تا غرامت پرداخت شود.
\v 4 اگر کسی گاو یا الاغ یا گوسفندی بدزدد و آن حیوان در دست دزد زنده یافت شود، باید دو برابر قیمت حیوان غرامت پرداخت کند.
\p
\v 5 «اگر کسی چارپایان خود را به داخل تاکستان شخص دیگری رها کند، و یا آنها را در مزرعهٔ شخص دیگری بچراند، باید از بهترین محصول خود، برابر خسارت وارده به صاحب تاکستان یا مزرعه غرامت بپردازد.
\p
\v 6 «اگر کسی در مزرعه‌اش آتشی روشن کند و آتش به مزرعهٔ شخص دیگری سرایت نماید و بافه‌ها یا محصول درو نشده و یا تمام مزرعهٔ او را بسوزاند، آنکه آتش را افروخته است باید غرامت تمام خسارات وارده را بپردازد.
\p
\v 7 «اگر کسی پول یا شیئی را پیش شخصی به امانت گذارد تا از آن نگهداری کند، و آن امانت دزدیده شود، اگر دزد دستگیر شود باید دو برابر آنچه را که دزدیده است خسارت دهد.
\v 8 ولی اگر دزد گرفتار نشود، آنگاه باید شخص امانتدار را نزد قضات\f + \fr 22:8 \ft یا «به حضور خدا»، همچنین \+xt آیهٔ ۹\+xt*.\f* ببرند تا معلوم شود آیا خود او در امانت خیانت کرده است یا نه.
\p
\v 9 «هرگاه گاو، گوسفند، الاغ، لباس و یا هر چیز دیگری گم شود و صاحبش ادعا کند که گمشده‌اش پیش فلان شخص است، ولی آن شخص انکار کند، باید هر دو به حضور قضات بیایند و کسی که مقصر شناخته شد دو برابر مالی که دزدیده شده، تاوان دهد.
\p
\v 10 «اگر کسی گاو یا الاغ یا گوسفند یا هر حیوان دیگری را به دست همسایه به امانت بسپارد و آن حیوان بمیرد، یا آسیب ببیند، و یا غارت شود بی‌آنکه شخصی ببیند،
\v 11 آنگاه آن همسایه باید به پیشگاه خداوند سوگند یاد کند که آن را ندزدیده است و صاحب مال باید سوگند او را بپذیرد و از گرفتن غرامت، خودداری کند.
\v 12 ولی اگر حیوان یا مال امانتی از نزد امانتدار دزدیده شود، امانتدار باید به صاحب مال غرامت دهد.
\v 13 اگر احیاناً جانوری وحشی آن را دریده باشد، شخص امانتدار باید لاشهٔ دریده شده را برای اثبات این امر نشان دهد، که در این صورت غرامت گرفته نمی‌شود.
\p
\v 14 «اگر کسی حیوانی را از همسایهٔ خود قرض بگیرد و آن حیوان آسیب ببیند یا کشته شود، البته باید غرامت بپردازد.
\v 15 اما اگر صاحبش در آنجا حاضر بوده باشد، احتیاجی به پرداخت تاوان نیست. اگر حیوان کرایه شده باشد همان کرایه، غرامت را نیز شامل می‌شود.
\s1 مسئولیتهای اجتماعی
\p
\v 16 «اگر مردی، دوشیزه‌ای را که هنوز نامزد نشده اغفال کند، باید مهریهٔ او را پرداخته، وی را به عقد خود درآورد.
\v 17 ولی اگر پدر دختر با این ازدواج راضی نباشد، آن مرد باید فقط مهریهٔ تعیین شده را به او بپردازد.
\p
\v 18 «زنی که جادوگری کند، باید کشته شود.
\p
\v 19 «هر انسانی که با حیوانی نزدیکی نماید، باید کشته شود.
\p
\v 20 «اگر کسی برای خدایی دیگر، غیر از خداوند قربانی کند، باید کشته شود.
\p
\v 21 «به شخص غریب ظلم نکنید. به یاد آورید که شما نیز در سرزمین مصر غریب بودید.
\p
\v 22 «از بیوه‌زن و یتیم بهره‌کشی نکنید.
\v 23 اگر بر آنها ظلمی روا دارید و ایشان پیش من فریاد برآورند، من به داد آنها می‌رسم،
\v 24 و بر شما خشمگین شده، شما را به شمشیر خواهم کشت تا زنان شما بیوه شوند و فرزندانتان یتیم گردند.
\p
\v 25 «اگر به یکی از افراد قوم خود که محتاج باشد، پول قرض دادی، مثل یک رباخوار رفتار نکن و از او سود نگیر.
\v 26 اگر لباس همسایه‌ات را گرو گرفتی، قبل از غروب آفتاب آن را به او پس بده،
\v 27 چون ممکن است آن لباس تنها پوشش او برای خوابیدن باشد. اگر آن لباس را به او پس ندهی و او پیش من ناله کند من به داد او خواهم رسید، زیرا خدایی رئوف هستم.
\p
\v 28 «به خدا ناسزا نگو\f + \fr 22:28 \ft یا «به قضات ناسزا نگو».\f* و به رهبران قوم خود لعنت نفرست.
\p
\v 29 «نوبر غلات و عصارۀ انگور خود را به موقع به حضور من بیاور.
\p «پسران نخست‌زاده‌ات را به من تقدیم کن.
\p
\v 30 «نخست‌زاده‌های نر گاوان و گوسفندان خود را به من بده. بگذار این نخست‌زاده‌ها یک هفته پیش مادرشان بمانند و در روز هشتم آنها را به من بده.
\p
\v 31 «شما قوم مقدّس من هستید، پس گوشت حیوانی را که به‌وسیله جانور وحشی دریده شده، نخورید؛ آن را نزد سگان بیندازید.
\c 23
\s1 عدل و انصاف
\p
\v 1 «خبر دروغ را منتشر نکنید و با دادن شهادت دروغ با خطاکار همکاری ننمایید.
\v 2 وقتی در دادگاه در مقام شاهد ایستاده‌اید دنباله‌رو جماعت در انجام کار بد نشوید و تحت تأثیر نظر اکثریت، عدالت را پایمال نکنید،
\v 3 و از کسی صرفاً به خاطر اینکه فقیر است طرفداری نکنید.
\p
\v 4 «اگر به گاو یا الاغ گمشدهٔ دشمن خود برخوردید آن را نزد صاحبش برگردانید.
\v 5 اگر الاغ دشمنت را دیدید که در زیر بار افتاده است، بی‌اعتنا از کنارش رد نشوید، بلکه به او کمک کنید تا الاغ خود را از زمین بلند کند.
\p
\v 6 «در دادگاه، حق شخص فقیر را پایمال نکنید.
\v 7 تهمت ناروا به کسی نزنید و نگذارید شخص بی‌گناه به مرگ محکوم شود. من کسی را که عدالت را زیر پا گذارد بی‌سزا نخواهم گذاشت.
\p
\v 8 «رشوه نگیرید، چون رشوه چشمان بینایان را کور می‌کند و راستگویان را به دروغگویی وا می‌دارد.
\p
\v 9 «به اشخاص غریب ظلم نکنید، چون خودتان در مصر غریب بودید و از حال غریبان آگاهید.
\s1 هفتمین سال و هفتمین روز
\p
\v 10 «در زمین خود شش سال کشت و زرع کنید، و محصول آن را درو نمایید.
\v 11 اما در سال هفتم بگذارید زمین استراحت کند و آنچه را که در آن می‌روید واگذارید تا فقرا از آن استفاده کنند و آنچه از آن باقی بماند حیوانات صحرا بخورند. این دستور در مورد باغ انگور و باغ زیتون نیز صدق می‌کند.
\p
\v 12 «شش روز کار کنید و در روز هفتم استراحت نمایید تا غلامان و کنیزان و غریبانی که برایتان کار می‌کنند و حتی چارپایانتان بتوانند استراحت نمایند.
\p
\v 13 «از آنچه که به شما گفته‌ام اطاعت کنید. نزد خدایان غیر دعا نکنید و حتی اسم آنها را بر زبان نیاورید.
\s1 سه عید بزرگ
\p
\v 14 «هر سال این سه عید را به احترام من نگاه دارید.
\v 15 اول، عید فطیر: همان‌طور که قبلاً دستور دادم در این عید هفت روز نان فطیر بخورید. این عید را به طور مرتب در ماه ابیب هر سال برگزار کنید، چون در همین ماه بود که از مصر بیرون آمدید. در این عید همهٔ شما باید به حضور من هدیه بیاورید.
\v 16 دوم، عید حصاد: آن وقتی است که شما باید نوبر محصولات خود را به من تقدیم کنید. سوم، عید جمع‌آوری: این عید را در آخر سال، هنگام جمع‌آوری محصول برگزار کنید.
\v 17 هر سال در این سه عید، تمام مردان بنی‌اسرائیل باید در حضور خداوند حاضر شوند.
\p
\v 18 «خون حیوان قربانی را همراه با نان خمیرمایه‌دار به من تقدیم نکنید. نگذارید چربی قربانیهایی که به من تقدیم کرده‌اید تا صبح بماند.
\p
\v 19 «بهترین نوبر هر محصولی را که درو می‌کنید، به خانهٔ یهوه خدایتان بیاورید.
\p «بزغاله را در شیر مادرش نپزید.
\s1 وعده‌های خدا
\p
\v 20 «من فرشته‌ای پیشاپیش شما می‌فرستم تا شما را در راه محافظت کند و شما را به سلامت به سرزمینی که برای شما آماده کرده‌ام، برساند.
\v 21 به سخنان او توجه کنید و از دستورهایش پیروی نمایید. از او تمّرد نکنید، زیرا گناهان شما را نخواهد بخشید، چرا که او نمایندهٔ من است و نام من بر اوست.
\v 22 اگر مطیع او باشید و تمام دستورهای مرا اطاعت کنید، آنگاه من دشمن دشمنان شما خواهم بود و مخالفِ مخالفانتان.
\v 23 فرشتهٔ من پیشاپیش شما خواهد رفت و شما را به سرزمین اموری‌ها، حیتی‌ها، فرزی‌ها، کنعانی‌ها، حوی‌ها و یبوسی‌ها هدایت خواهد کرد و من آنها را هلاک خواهم نمود.
\v 24 شما نباید خدایان آنها را پرستش کنید و مراسم ننگین آنها را انجام دهید. این اقوام را نابود کنید و بتهای ستونی آنها را بشکنید.
\p
\v 25 «خداوند، خدای خود را عبادت کنید و او نان و آب شما را برکت خواهد داد و بیماری را از میان شما دور خواهد کرد.
\v 26 در میان شما سقط جنین و نازایی وجود نخواهد داشت. او به شما عمر طولانی خواهد بخشید.
\p
\v 27 «من وحشت خود را پیش روی شما خواهم فرستاد تا به هر سرزمینی که هجوم برید، ترس خداوند بر مردمانش مستولی شود و آنها از برابر شما فرار کنند.
\v 28 من زنبورهای سرخ می‌فرستم تا قومهای حوی، کنعانی و حیتی را از حضور شما بیرون کنند.
\v 29 البته آن قومها را تا یک سال بیرون نخواهم کرد مبادا زمین خالی و ویران گردد و حیوانات درنده بیش از حد زیاد شوند.
\v 30 این قومها را به تدریج از آنجا بیرون می‌کنم تا کم‌کم جمعیت شما زیاد شود و تمام زمین را پر کند.
\v 31 مرز سرزمین شما را از دریای سرخ تا کرانهٔ فلسطین و از صحرای جنوب تا رود فرات وسعت می‌دهم و به شما کمک می‌کنم تا ساکنان آن سرزمین را شکست داده، بیرون کنید.
\p
\v 32 «با آنها و خدایان ایشان عهد نبندید
\v 33 و نگذارید در میان شما زندگی کنند، وگرنه شما را به بت‌پرستی کشانده، به مصیبت عظیم گرفتار خواهند ساخت.»
\c 24
\s1 تثبیت عهد
\p
\v 1 سپس خداوند به موسی فرمود: «تو و هارون و ناداب و ابیهو با هفتاد نفر از مشایخ اسرائیل به بالای کوه نزد من بیایید ولی به من نزدیک نشوید، بلکه از فاصلهٔ دور مرا سجده کنید.
\v 2 تنها تو ای موسی، به حضور من بیا، ولی بقیه نزدیک نیایند. هیچ‌یک از افراد قوم نیز نباید از کوه بالا بیایند.»
\p
\v 3 پس موسی بازگشت و قوانین و دستورهای خداوند را به بنی‌اسرائیل بازگفت.
\p تمام مردم یکصدا گفتند: «هر چه خداوند فرموده است، انجام خواهیم داد.»
\p
\v 4 موسی تمام دستورهای خداوند را نوشت و صبح روز بعد، بامدادان برخاست و در پای آن کوه مذبحی بنا کرد و به تعداد قبایل بنی‌اسرائیل، دوازده ستون در اطراف آن بر پا نمود.
\v 5 آنگاه چند نفر از جوانان بنی‌اسرائیل را فرستاد تا قربانیهای سوختنی و قربانیهای سلامتی به خداوند تقدیم کنند.
\v 6 موسی نیمی از خون حیوانات قربانی شده را گرفت و در تشتها ریخت و نیم دیگر خون را روی مذبح پاشید.
\v 7 سپس کتابی را که در آن احکام خدا را نوشته بود یعنی کتاب عهد را برای بنی‌اسرائیل خواند و قوم بار دیگر گفتند: «ما قول می‌دهیم که از تمام احکام خداوند اطاعت کنیم.»
\p
\v 8 پس موسی خونی را که در تشتها بود گرفت و بر مردم پاشید و گفت: «این است خون عهدی که خداوند با دادن این دستورها با شما بست.»
\p
\v 9 موسی و هارون و ناداب و ابیهو با هفتاد نفر از بزرگان اسرائیل از کوه بالا رفتند،
\v 10 و خدای اسرائیل را دیدند که زیر پایش فرشی از یاقوت کبود به شفافی آسمان گسترده شده بود.
\v 11 هر چند بزرگان اسرائیل خدا را دیدند، اما آسیبی به ایشان وارد نشد. آنها در حضور خدا خوردند و آشامیدند.
\s1 موسی روی کوه سینا
\p
\v 12 آنگاه خداوند به موسی فرمود: «نزد من به بالای کوه بیا و آنجا بمان و من قوانین و دستورهایی را که روی لوحهای سنگی نوشته‌ام به تو می‌دهم تا آنها را به بنی‌اسرائیل تعلیم دهی.»
\v 13 پس موسی و خادم او یوشع برخاستند تا از کوه خدا بالا بروند.
\v 14 موسی به مشایخ گفت: «در اینجا بمانید و منتظر باشید تا برگردیم. اگر در غیاب من مشکلی پیش آمد با هارون و حور مشورت کنید.»
\p
\v 15 بنابراین، موسی از کوه سینا بالا رفت و ابری کوه را در خود فرو برد
\v 16 و حضور پرجلال خداوند بر کوه سینا قرار گرفت و آن ابر شش روز همچنان کوه را پوشانده بود و در روز هفتم، خداوند از میان ابر موسی را صدا زد.
\v 17 جلال خداوند بر فراز کوه بر مردمی که در پایین کوه بودند چون شعله‌های فروزان آتش به نظر می‌رسید.
\v 18 موسی به بالای کوه رفت و آن ابر، او را پوشانید و او چهل شبانه روز در کوه ماند.
\c 25
\s1 هدایا برای خیمۀ ملاقات خداوند
\p
\v 1 خداوند به موسی فرمود:
\v 2 «به بنی‌اسرائیل بگو که هدایا به حضور من بیاورند. از کسانی هدیه قبول کن که با میل و رغبت می‌آورند.
\v 3 هدایا باید از این نوع باشند: طلا، نقره و مفرغ؛
\v 4 نخهای آبی، ارغوانی و قرمز؛ کتان ریزبافت؛ پشم بز؛
\v 5 پوست قوچ که رنگش سرخ شده باشد و پوست خز؛ چوب اقاقیا؛
\v 6 روغن زیتون برای چراغها؛ مواد خوشبو برای تهیه روغن مسح؛ بخور خوشبو؛
\v 7 سنگهای جزع و سنگهای قیمتی دیگر برای ایفود\f + \fr 25:7 \ft «ایفود» جلیقهٔ مخصوصی بود که کاهن روی لباسهای خود می‌پوشید و سینه‌پوش مخصوص را روی آن می‌بست.\f* و سینه‌پوش کاهن.
\p
\v 8 «بنی‌اسرائیل باید خیمهٔ مقدّسی برایم بسازند تا در میان ایشان ساکن شوم.
\v 9 این خیمۀ عبادت و تمام لوازم آن را عیناً مطابق طرحی که به تو نشان می‌دهم بساز.
\s1 صندوق عهد
\p
\v 10 «صندوقی از چوب اقاقیا بساز که درازای آن ۱۲۵ سانتی متر و پهنا و بلندی آن هر کدام ۷۵ سانتی متر باشد.
\v 11 بیرون و درون آن را با طلای خالص بپوشان و نواری از طلا دور لبهٔ آن بکش.
\v 12 برای این صندوق، چهار حلقه از طلا آماده کن و آنها را در چهار گوشهٔ قسمت پایین آن متصل نما یعنی در هر طرف دو حلقه.
\v 13 دو چوب بلند که از درخت اقاقیا تهیه شده باشد با روکش طلا بپوشان
\v 14 و آنها را برای حمل کردن صندوق در داخل حلقه‌های دو طرف صندوق بگذار.
\v 15 این چوبها درون حلقه‌های ”صندوق عهد“ بمانند و از حلقه‌ها خارج نشوند.
\v 16 وقتی ساختن صندوق عهد به پایان رسید، آن دو لوح سنگی را که دستورها و قوانین روی آن کنده شده به تو می‌سپارم تا در آن بگذاری.
\p
\v 17 «سرپوش صندوق عهد را به درازای ۱۲۵ سانتی متر و پهنای ۷۵ سانتی متر از طلای خالص درست کن. این سرپوش، ”تخت رحمت“ است برای کفارهٔ گناهان شما.
\v 18 دو مجسمهٔ کروبی طلاکوب بساز، و آنها را در دو سر تخت رحمت بگذار.
\v 19 کروبیان را بر دو سر تخت رحمت طوری نصب کن که با آن یکپارچه باشد.
\v 20 مجسمهٔ کروبیان باید روبروی هم و نگاهشان به طرف تخت و بالهایشان بر بالای آن گسترده باشند.
\v 21 تخت رحمت را روی صندوق نصب کن و لوحهای سنگی را که به تو می‌سپارم در آن صندوق بگذار.
\v 22 آنگاه من در آنجا با تو ملاقات خواهم کرد و از میان دو کروبی که روی تخت رحمت قرار گرفته‌اند با تو سخن خواهم گفت و دستورهای لازم را برای بنی‌اسرائیل به تو خواهم داد.
\s1 میز
\p
\v 23 «یک میز از چوب اقاقیا درست کن که به درازای یک متر و به پهنای نیم متر و بلندی ۷۵ سانتی متر باشد.
\v 24 آن را با روکش طلای خالص بپوشان و قابی از طلا بر دور لبهٔ میز نصب کن.
\v 25 حاشیهٔ دور لبهٔ میز را به پهنای چهار انگشت درست کن و دور حاشیه را با قاب طلا بپوشان.
\v 26 چهار حلقه از طلا برای میز بساز و آنها را به چهار گوشهٔ بالای پایه‌های میز نصب کن.
\v 27 این حلقه‌ها برای چوبهایی است که به هنگام جابه‌جا کردن و برداشتن میز باید در آنها قرار بگیرند.
\v 28 این چوبها را از جنس درخت اقاقیا با روکشهای طلا بساز.
\v 29 همچنین بشقابها، کاسه‌ها، جامها و پیاله‌هایی از طلای خالص برای ریختن هدایای نوشیدنی درست کن.
\v 30 نان حضور باید همیشه روی میز در حضور من باشد.
\s1 چراغدان
\p
\v 31 «یک چراغدان از طلای خالص که چکش‌کاری شده باشد، درست کن. پایه و بدنه آن باید یکپارچه و از طلای خالص ساخته شود و نقش گلهای روی آن که شامل کاسبرگ و غنچه است نیز باید از جنس طلا باشد.
\v 32 از بدنهٔ چراغدان شش شاخه بیرون آید سه شاخه از یک طرف و سه شاخه از طرف دیگر.
\v 33 روی هر یک از شاخه‌ها سه گل بادامی شکل باشد.
\v 34 خود بدنه با چهار گل بادامی تزیین شود.
\v 35 یک جوانه زیر هر جفت شاخه، جایی که شش شاخه از بدنه منشعب می‌شوند قرار گیرد.
\v 36 تمام این نقشها و شاخه‌ها و بدنه باید از یک تکه طلای خالص باشد.
\v 37 سپس هفت چراغ بساز و آنها را بر چراغدان بگذار تا نورشان به طرف جلو بتابد.
\v 38 انبرها و سینی‌های آن را از طلای خالص درست کن.
\v 39 برای ساختن این چراغدان و لوازمش ۳۴ کیلو طلا لازم است.
\p
\v 40 «دقت کن همه را عیناً مطابق طرحی که در بالای کوه به تو نشان دادم، بسازی.
\c 26
\s1 خیمۀ عبادت
\p
\v 1 «خیمۀ عبادت را با ده پرده از کتان ریزبافتِ تابیده و نخهای آبی، ارغوانی و قرمز درست کن. روی آنها نقش کروبیان با دقت گلدوزی شود.
\v 2 همه پرده‌ها به یک اندازه باشند، چهارده متر درازا و دو متر پهنا داشته باشند.
\v 3 ده پرده را پنج پنج به هم بدوز به طوری که دو قطعهٔ جداگانه تشکیل دهند.
\v 4 بر لبۀ آخرین پرده از دستۀ اول، حلقه‌هایی از پارچۀ آبی بساز و بر لبۀ آخرین پرده از دستۀ دوم نیز چنین کن.
\v 5 پنجاه حلقه بر یک پرده و پنجاه حلقه بر آخرین پرده از دستۀ دیگر بساز، به گونه‌ای که حلقه‌ها در برابر هم قرار داشته باشند.
\v 6 سپس پنجاه گیره از طلا بساز و پرده‌ها را با آنها به هم متصل کن تا پرده‌های دور خیمۀ عبادت به صورت یکپارچه درآیند.
\p
\v 7 «پوشش سقف خیمۀ عبادت را از پشم بز به شکل چادر بباف. بر روی هم یازده قطعه پارچه.
\v 8 این یازده قطعه پارچه به یک اندازه باشند، هر کدام به درازای پانزده متر و به عرض دو متر.
\v 9 پنج تا از آن قطعه‌ها را به هم بدوز تا یک قطعهٔ بزرگ تشکیل شود. شش قطعهٔ دیگر را نیز به همین ترتیب به هم بدوز. (قطعهٔ ششم از قسمت بالای جلوی خیمهٔ مقدّس آویزان خواهد شد.)
\v 10 در حاشیهٔ آخرین پرده از یک دسته، پنجاه حلقه درست کن و در حاشیۀ آخرین پرده از دستۀ دیگر نیز پنجاه حلقه بساز.
\v 11 سپس پنجاه گیرۀ مفرغین بساز و آنها را در حلقه‌ها قرار بده تا پوشش خیمه به هم وصل شده، یکپارچه گردد.
\v 12 قسمت اضافۀ پرده‌های پوشش، یعنی نیم پرده‌ای که اضافه است، در پشت خیمه آویخته شود.
\v 13 پرده‌های پوشش خیمه در دو طرف نیم متر بلندتر خواهد بود؛ این قسمت اضافه از دو طرف خیمه آویزان خواهد بود تا آن را بپوشاند.
\v 14 دو پوشش دیگر درست کن یکی از پوست قوچ که رنگش سرخ شده باشد و دیگری از پوست خز، و آنها را به ترتیب روی پوشش اولی بینداز. بدین ترتیب سقف خیمۀ عبادت تکمیل می‌شود.
\p
\v 15 «چوب‌بست خیمهٔ عبادت را از تخته‌های چوب اقاقیا بساز.
\v 16 درازای هر تخته پنج متر و پهنای آن ۷۵ سانتی متر باشد.
\v 17 در هر طرف تخته، زبانه‌ای باشد تا با تختهٔ پهلویی جفت شود. تمام تخته‌های خیمۀ عبادت را اینطور درست کن.
\v 18 برای طرف جنوبی خیمۀ عبادت بیست تخته بساز
\v 19 و برای زیر آنها چهل پایهٔ نقره‌ای، یعنی دو پایه برای دو زبانۀ هر تخته.
\v 20 برای طرف دیگر خیمۀ عبادت، یعنی طرف شمال بیست تخته بساز
\v 21 و چهل پایهٔ نقره‌ای برای زیر آنها، یعنی دو پایه برای هر تخته.
\v 22 برای قسمت آخر خیمۀ عبادت، یعنی آخر بخش غربی، شش تخته بساز
\v 23 و برای هر یک از گوشه‌های قسمت آخر خیمه، دو تخته.
\v 24 این دو تخته باید از بالا و پایین به‌وسیلۀ حلقه‌ها به تخته‌ها وصل شوند.
\v 25 پس جمعاً در انتهای خیمۀ عبادت باید هشت تخته با شانزده پایهٔ نقره‌ای باشد، زیر هر تخته دو پایه.
\p
\v 26 «پشت‌بندهایی از چوب اقاقیا بساز تا به طور افقی تخته‌ها را نگه دارند: پنج تیر پشت‌بند برای تخته‌هایی که در سمت شمال قرار دارند،
\v 27 پنج تیر برای تخته‌های سمت جنوب و پنج تیر برای تخته‌هایی که در طرف غربی انتهای خیمه قرار دارند.
\v 28 تیر وسطی باید به طور سراسری از وسط تخته‌ها بگذرد.
\p
\v 29 «روکش تمام تخته‌ها از طلا باشد. برای نگه داشتن تیرها، حلقه‌هایی از طلا بساز. تیرها را نیز با روکش طلا بپوشان.
\v 30 می‌خواهم این خیمه را درست همان‌طور بسازی که طرح و نمونهٔ آن را در بالای کوه به تو نشان داده‌ام.
\p
\v 31 «در داخل خیمه، یک پرده از کتان ریز‌بافت تابیده و نخهای آبی، ارغوانی و قرمز درست کن و نقش کروبیان را با دقت روی آن گلدوزی نما.
\v 32 چهار ستون از چوب اقاقیا با روکش طلا که چهار قلاب طلا هم داشته باشد بر پا کن. ستونها باید در چهار پایهٔ نقره‌ای قرار گیرند. پرده را به قلابها آویزان کن.
\v 33 این پرده باید بین ”قدس“ و ”قدس‌الاقداس“ آویزان شود تا آن دو را از هم جدا کند. صندوق عهد را که دو لوح سنگی در آن است در پشت این پرده قرار بده.
\p
\v 34 «صندوق عهد را با تخت رحمت که روی آن قرار دارد در قدس‌الاقداس بگذار.
\v 35 میز و چراغدان را در مقابل هم بیرون پرده قرار بده، به طوری که چراغدان در سمت جنوبی و میز در سمت شمالی قدس باشد.
\p
\v 36 «یک پرده دیگر برای مدخل خیمۀ عبادت از کتان ریز‌بافت تابیده که با نخهای آبی، ارغوانی و قرمز گلدوزی شده باشد، تهیه کن.
\v 37 برای این پرده، پنج ستون از چوب اقاقیا با روکش طلا درست کن. قلابهایشان نیز از طلا باشد. برای آنها پنج پایهٔ مفرغین هم بساز.
\c 27
\s1 مذبح
\p
\v 1 «مذبح را از چوب اقاقیا بساز، به شکل مربع که طول هر ضلع آن دو و نیم متر و بلندیش یک و نیم متر باشد.
\v 2 آن را طوری بساز که در چهار گوشهٔ آن چهار زائده به شکل شاخ باشد. تمام مذبح و شاخها، روکش مفرغین داشته باشند.
\v 3 لوازم آن که شامل سطلهایی برای برداشتن خاکستر، خاک‌اندازها، کاسه‌ها، چنگکها و آتشدانها می‌باشد باید همگی از مفرغ باشند.
\v 4 برای مذبح یک منقل مشبک مفرغین بساز که در هر گوشهٔ آن یک حلقه مفرغین باشد،
\v 5 این منقل را زیر لبۀ مذبح بگذار به طوری که در نیمۀ بلندی مذبح قرار گیرد.
\v 6 دو چوب از درخت اقاقیا با روکش مفرغین برای مذبح درست کن
\v 7 و چوبها را در حلقه‌هایی که در دو طرف مذبح نصب شده فرو کن تا هنگام حمل مذبح، در دو طرف آن قرار بگیرند.
\v 8 همان‌طور که در بالای کوه نشان دادم، مذبح باید درونش خالی باشد و از تخته درست شود.
\s1 حیاط خیمۀ عبادت
\p
\v 9 «حیاطی برای خیمۀ عبادت درست کن. طول پرده‌های سمت جنوب پنجاه متر و از کتان ریزبافت تابیده باشد
\v 10 با بیست ستون و بیست پایۀ مفرغین، و بر ستونها قلابها و پشت‌بندهای نقره‌ای باشد.
\v 11 برای سمت شمالی حیاط نیز همین کار را بکن.
\v 12 طول دیوار پرده‌های سمت غربی حیاط باید بیست و پنج متر باشد با ده ستون و ده پایه.
\v 13 طول دیوار پرده‌های سمت شرقی هم باید بیست و پنج متر باشد.
\v 14 در یک طرف مدخل، پرده‌هایی باشد به درازای هفت و نیم متر با سه ستون و سه پایه،
\v 15 و در طرف دیگر مدخل نیز پرده‌هایی باشد به درازای هفت و نیم متر با سه ستون و سه پایه.
\p
\v 16 «برای مدخل حیاط یک پرده به طول ده متر از کتان ریزبافتِ تابیده تهیه کن و با نخهای آبی، ارغوانی و قرمز گلدوزی نما و آن را از چهار ستون که روی چهار پایه قرار دارند آویزان کن.
\v 17 تمام ستونهای اطراف حیاط باید به‌وسیلهٔ پشت‌بندها و قلابهای نقره‌ای به هم مربوط شوند. ستونها باید در پایه‌های مفرغین قرار گیرند.
\v 18 پس حیاط باید پنجاه متر طول و بیست و پنج متر عرض و دو و نیم متر بلندی داشته باشد. پرده‌های آن نیز از کتان ریز‌بافت تابیده و پایه‌های آن از مفرغ باشد.
\p
\v 19 «تمام وسایل دیگری که در خیمه به کار برده می‌شوند و تمام میخهای خیمه و حیاط آن باید از مفرغ باشند.
\s1 نگهداری از چراغها
\p
\v 20 «به بنی‌اسرائیل دستور بده روغن خالص از زیتون فشرده برای ریختن در چراغدان بیاورند تا چراغها همیشه روشن باشند.
\v 21 در خیمۀ ملاقات، بیرونِ پرده‌ای که مقابل صندوق عهد قرار دارد، هارون و پسرانش این چراغدان را از شب تا صبح در حضور خداوند روشن نگاه دارند. این برای تمام نسلهای بنی‌اسرائیل یک قانون جاودانی است.
\c 28
\s1 لباس کاهن
\p
\v 1 «برادر خود هارون و پسرانش ناداب، ابیهو، العازار و ایتامار را از سایر مردم اسرائیل جدا کرده، به مقام کاهنی تعیین کن تا مرا خدمت کنند.
\v 2 لباسهای مخصوصی برای هارون تهیه کن تا معلوم باشد که او برای خدمت من جدا شده است. لباسهای او زیبا و برازندهٔ کار مقدّس او باشد.
\v 3 به کسانی که استعداد و مهارت دوزندگی داده‌ام دستور بده لباسهای هارون را تهیه کنند لباسهایی که با لباسهای سایر مردم فرق داشته باشد و معلوم شود که او در مقام کاهنی به من خدمت می‌کند.
\v 4 لباسهایی که باید دوخته شوند اینها هستند: سینه‌پوش، ایفود\f + \fr 28:4 \ft نگاه کنید به \+xt ۲۵‏:۷\+xt*.\f*، ردا، پیراهن نقشدار، دستار و شال کمر. برای برادرت هارون و پسرانش هم باید از همین لباسها دوخت تا بتوانند در مقام کاهنی به من خدمت کنند.
\v 5 پس طلا و نخهای آبی، ارغوانی و قرمز، و نیز کتان ریزبافت به آنها بده.
\s1 ایفود
\p
\v 6 «صنعتگران باید ایفود را از کتان ریزبافت تابیده تهیه کرده، آن را ماهرانه با طلا، نخهای آبی، ارغوانی و قرمز گلدوزی کنند.
\p
\v 7 «این جلیقهٔ بلند از دو قسمت، جلو و پشت، که روی شانه‌ها با دو بند به هم می‌پیوندند، تشکیل شود.
\v 8 بند کمر ایفود هم باید متصل به آن و از جنس خودش باشد، یعنی از رشته‌های طلا و کتان تابیده ریز‌بافت و نخهای آبی، ارغوانی و قرمز.
\p
\v 9 «دو سنگ جزع تهیه کن و نامهای دوازده قبیلهٔ بنی‌اسرائیل را روی آنها حک کن.
\v 10 یعنی روی هر سنگ شش نام به ترتیب سن آنها.
\v 11 مثل یک خاتم‌کار و حکاک ماهر نامها را روی سنگها حک کن و آنها را در قابهای طلا بگذار.
\v 12 سپس آنها را روی شانه‌های ایفود نصب کن تا بدین ترتیب هارون نامهای قبایل بنی‌اسرائیل را به حضور من بیاورد و من به یاد آنها باشم.
\v 13 همچنین قابهای طلایی بساز
\v 14 و دو زنجیر تابیده از طلای خالص درست کن و آنها را به قابهای طلایی که روی شانه‌های ایفود است وصل کن.
\s1 سینه‌پوش
\p
\v 15 «برای کاهن یک سینه‌پوش جهت پی بردن به خواست خداوند درست کن. آن را مانند ایفود از کتان ریز‌بافت تابیده، نخهای آبی، ارغوانی و قرمز و رشته‌های طلا بساز و روی آن را با دقت گلدوزی کن.
\v 16 این سینه‌پوش باید دولا و مثل یک کیسه چهارگوش به ضلع یک وجب باشد.
\v 17 چهار ردیف سنگ قیمتی روی آن نصب کن. ردیف اول عقیق سرخ، یاقوت زرد و یاقوت آتشی باشد.
\v 18 ردیف دوم زمرد، یاقوت کبود و الماس.
\v 19 ردیف سوم فیروزه، عقیق یمانی و یاقوت بنفش.
\v 20 ردیف چهارم زبرجد، جزع و یشم. همهٔ آنها باید قابهای طلا داشته باشند.
\v 21 هر یک از این سنگها علامت یکی از دوازده قبیلهٔ بنی‌اسرائیل خواهد بود و نام آن قبیله روی آن سنگ حک خواهد شد.
\p
\v 22 «برای وصل کردن سینه‌پوش به ایفود، زنجیرهایی تابیده از طلای خالص درست کن.
\v 23 سپس دو حلقۀ طلایی بساز و آنها را بر دو گوشۀ سینه‌پوش بگذار.
\v 24 دو زنجیر را در حلقه‌های دو گوشۀ سینه‌پوش بگذار،
\v 25 و دو سر دیگر زنجیرها را از جلو به قابهای طلای روی شانه‌ها وصل کن.
\v 26 دو حلقهٔ طلای دیگر نیز درست کن و آنها را به دو گوشهٔ پایینی سینه‌پوش، روی لایهٔ زیرین، ببند.
\v 27 دو حلقهٔ طلای دیگر هم درست کن و آنها را در قسمت جلوی ایفود و کمی بالاتر از بند کمر نصب کن.
\v 28 بعد حلقه‌های سینه‌پوش را با نوار آبی رنگ به حلقه‌های ایفود که بالاتر از بند کمر قرار دارد ببند تا سینه‌پوش از ایفود جدا نشود.
\p
\v 29 «به این ترتیب وقتی هارون به قدس وارد می‌شود، نامهای تمام قبایل بنی‌اسرائیل را که روی سینه‌پوش کنده شده، با خود حمل خواهد کرد تا به این وسیله قوم همیشه در نظر خداوند باشند.
\v 30 اوریم و تُمّیم\f + \fr 28:30 \ft «اوریم و تُمّیم» احتمالاً دو سنگ بودند که کاهنان از طریق آنها ارادۀ خدا را تشخیص می‌دادند.\f* را داخل سینه‌پوش بگذار تا وقتی هارون به حضور من می‌آید آنها همیشه روی قلب او باشند و او بتواند خواست مرا در مورد قوم اسرائیل دریابد.
\s1 بقیۀ لباسهای کاهن
\p
\v 31 «ردایی که زیر ایفود است باید از پارچهٔ آبی باشد.
\v 32 شکافی برای سر، در آن باشد. حاشیهٔ این شکاف باید با دست بافته شود تا پاره نگردد.
\v 33 با نخهای آبی، ارغوانی و قرمز، منگوله‌هایی به شکل انار درست کن و دور تا دور لبهٔ دامن ردا بیاویز و زنگوله‌هایی از طلا بین آنها قرار بده.
\v 34 زنگوله‌های طلا و انارها باید یکی در میان، دور تا دور لبۀ دامن ردا باشند.
\v 35 هارون در موقع خدمت خداوند باید ردا را بپوشد تا وقتی که به حضور من به قدس وارد می‌شود یا از آن بیرون می‌رود، صدای زنگوله‌ها شنیده شود، مبادا بمیرد.
\p
\v 36 «یک نیم تاج از طلای خالص بساز و این کلمات را مانند مُهر، روی آن حک کن:
\pc ”مقدّس برای خداوند“.
\m
\v 37 این نیم تاج را با یک نوار آبی رنگ به دستارِ هارون ببند به‌طوری که در جلوی دستار قرار گیرد.
\v 38 این نیم تاج باید بر پیشانی هارون باشد تا او بار هر خطایی را که ممکن است بنی‌اسرائیل در حین تقدیم قربانیهای مقدّس انجام دهند، بر خود حمل کند. هارون باید همیشه این نیم تاج را روی پیشانی خود داشته باشد تا آن قربانیها مقبول خداوند واقع شوند.
\p
\v 39 «پیراهن هارون را از کتان ریزبافت بباف؛ همچنین دستار را. شال کمر گلدوزی شده نیز برای او درست کن.
\p
\v 40 «برای پسران هارون نیز پیراهن، شال کمر و کلاه تهیه کن. این لباسها باید زیبا و برازنده کار مقدّس ایشان باشند.
\v 41 این لباسها را به هارون و پسرانش بپوشان. با روغن زیتون آنها را مسح کن و ایشان را برای خدمت کاهنی تعیین و تقدیس\f + \fr 28:41 \ft تقدیس یعنی جدا کردن، اختصاص دادن و مقدّس ساختن.\f* نما.
\v 42 برای پوشاندن برهنگی لگن تا ران ایشان، لباس زیر از جنس کتان بدوز که اندازهٔ آن از کمر تا بالای زانو باشد.
\v 43 هارون و پسرانش، وقتی به خیمۀ ملاقات داخل می‌شوند، یا نزدیک مذبح می‌آیند تا در قدس خدمت کنند، باید این لباسها را بپوشند، مبادا متحمل گناه شده، بمیرند. این آیین برای هارون و نسل او یک قانون جاودانی خواهد بود.
\c 29
\s1 مراسم تقدیس هارون و پسرانش به مقام کاهنی
\p
\v 1 «مراسم تقدیس هارون و پسرانش به مقام کاهنی به این ترتیب برگزار شود: یک گوساله و دو قوچ بی‌عیب،
\v 2 نان بدون خمیرمایه، قرصهای نان بدون خمیرمایهٔ روغنی و قرصهای نازک نان بدون خمیرمایهٔ روغن مالی شده، که از آرد نرم گندم مرغوب پخته شده باشد، فراهم‌آور.
\v 3 نانها را در یک سبد بگذار و آنها را با گوساله و دو قوچ، به دم در خیمۀ عبادت بیاور.
\v 4 سپس هارون و پسران او را دم مدخل خیمۀ ملاقات با آب غسل بده.
\v 5 آنگاه لباس کاهنی هارون را که شامل پیراهن، ردا، ایفود\f + \cat dup\cat*\fr 29:5 \ft نگاه کنید به \+xt ۲۵‏:۷\+xt*.\f* و سینه‌پوش است، به او بپوشان و بند کمر را روی ایفود ببند.
\v 6 دستار را با نیم تاج طلا بر سرش بگذار.
\v 7 بعد روغن مسح را بر سرش ریخته، او را مسح کن.
\v 8 سپس لباسهای پسرانش را به ایشان بپوشان
\v 9 و کلاهها را بر سر ایشان بگذار. بعد شال کمر را به کمر هارون و پسرانش ببند. مقام کاهنی همیشه از آن ایشان و فرزندانشان خواهد بود. بدین ترتیب هارون و پسرانش را برای کاهنی تقدیس کن.
\p
\v 10 «گوساله را نزدیک خیمۀ ملاقات بیاور تا هارون و پسرانش دستهای خود را بر سر آن بگذارند
\v 11 و تو گوساله را در حضور خداوند در برابر در خیمۀ ملاقات ذبح کن.
\v 12 خون گوساله را با انگشت خود بر شاخهای مذبح بمال و بقیه را در پای آن بریز.
\v 13 سپس همهٔ چربیهای درون شکم گوساله، سفیدی روی جگر، قلوه‌ها و چربی دور آنها را بگیر و بر مذبح بسوزان،
\v 14 و بقیه لاشهٔ گوساله را با پوست و سرگین آن بیرون از اردوگاه ببر و همه را به عنوان قربانی گناهان در همان جا بسوزان.
\p
\v 15 «آنگاه هارون و پسرانش دستهای خود را بر سر یکی از قوچها بگذارند.
\v 16 سپس آن قوچ را ذبح کرده، خونش را بر چهار طرف مذبح بپاش.
\v 17 قوچ را قطعه قطعه کن و قسمتهای درونی و پاچه‌هایش را بشوی و آنها را با کله و سایر قطعه‌های قوچ قرار بده.
\v 18 سپس قوچ را تماماً روی مذبح بسوزان. این قربانی سوختنی که به خداوند تقدیم می‌شود، هدیه‌ای خوشبو و مخصوص برای خداوند است.
\p
\v 19 «بعد قوچ دوم را بگیر تا هارون و پسرانش دستهای خود را بر آن بگذارند.
\v 20 و آن را نیز ذبح کن و مقداری از خونش را بردار و بر نرمهٔ گوش راست هارون و پسرانش و بر شست دست راست و شست پای راست آنها بمال. بقیهٔ خون را بر چهار طرف مذبح بپاش.
\v 21 آنگاه مقداری از خونی که روی مذبح است بردار و با روغن مسح بر هارون و پسران او و بر لباسهایشان بپاش. بدین وسیله خود آنان و لباسهایشان تقدیس می‌شوند.
\p
\v 22 «آنگاه چربی، دنبه، چربی داخل شکم، سفیدی روی جگر، قلوه‌ها و چربی دور آنها و ران راست قوچ را بگیر،
\v 23 و از داخل سبد نان بدون خمیرمایه که در حضور خداوند است یک نان و یک قرص نان روغنی و یک نان نازک بردار،
\v 24 و همهٔ آنها را به دستهای هارون و پسرانش قرار بده تا به عنوان هدیهٔ مخصوص در حضور خداوند تکان دهند.
\v 25 سپس آنها را از دست ایشان بگیر و بر مذبح همراه با قربانی سوختنی بسوزان. این قربانی هدیه‌ای خوشبو و مخصوص برای خداوند است.
\v 26 آنگاه سینهٔ قوچی را که برای انتصاب هارون است به دست بگیر و آن را به نشانهٔ هدیهٔ مخصوص در حضور خداوند تکان بده و آنگاه آن را برای خود بردار.
\p
\v 27 «قسمتهایی از قوچ انتصابی را که مال هارون و پسرانش است، کنار بگذار، یعنی سینه و رانی را که به نشانهٔ هدیهٔ مخصوص در حضور خداوند تکان داده شد.
\v 28 در آینده، هرگاه بنی‌اسرائیل قربانیهای سلامتی تقدیم کنند، قسمتی از آن باید برای هارون و پسرانش کنار گذاشته شود. این است حق دائمی ایشان که هدیه‌ای مقدّس از جانب بنی‌اسرائیل به خداوند می‌باشد.
\p
\v 29 «لباسهای مقدّس هارون باید برای پسرانش و نسلهای بعد که جانشین او هستند نگاهداری شوند تا هنگام برگزاری مراسم مسح و تقدیس آنها را بپوشند.
\v 30 فرزند پسری که به جای او به مقام کاهنی می‌رسد تا در خیمۀ ملاقات و قدس مشغول خدمت شود، باید هفت روز آن لباس را بر تن کند.
\p
\v 31 «گوشت قوچ مخصوص مراسم تقدیس را بگیر و آن را در یک جای مقدّس در آب بپز.
\v 32 هارون و پسرانش باید گوشت قوچ را با نانی که در سبد است در مدخل خیمهٔ ملاقات بخورند.
\v 33 آنها باید تنها خودشان آن قسمتهایی را که در موقع اجرای مراسم، برای تقدیس و کفارهٔ ایشان منظور شده است، بخورند؛ افراد معمولی نباید از آن بخورند چون مقدّس است.
\v 34 اگر چیزی از این گوشت و نان تا صبح باقی بماند آن را بسوزان، نباید آن را خورد زیرا مقدّس می‌باشد.
\p
\v 35 «به این طریق مراسم تقدیس هارون و پسرانش برای مقام کاهنی اجرا شود. مدت این مراسم باید هفت روز باشد.
\v 36 در این هفت روز، روزی یک گوساله برای کفارهٔ گناهان، روی مذبح قربانی کن. با این قربانی، مذبح را طاهر ساز و با روغن زیتون آن را تدهین کن تا مقدّس شود.
\v 37 برای مدت هفت روز، هر روز برای مذبح کفاره کن تا مذبح تقدیس شود. به این ترتیب، مذبح، جایگاه بسیار مقدّسی می‌شود و هر کسی نمی‌تواند به آن دست زند.
\p
\v 38 «هر روز دو برهٔ یک ساله روی مذبح قربانی کن.
\v 39 یک بره را صبح و دیگری را عصر قربانی کن.
\v 40 با برهٔ اول یک کیلو آرد مرغوب که با یک لیتر روغن زیتون مخلوط شده باشد تقدیم کن. یک لیتر شراب نیز به عنوان هدیهٔ نوشیدنی تقدیم نما.
\v 41 برهٔ دیگر را هنگام عصر قربانی کن و با همان مقدار هدیۀ آردی و نوشیدنی تقدیم کن. این قربانی، هدیه‌ای خوشبو و مخصوص برای خداوند خواهد بود.
\p
\v 42 «این قربانی سوختنی، همیشگی خواهد بود و نسلهای آیندهٔ شما نیز باید در کنار در خیمۀ ملاقات، آن را به حضور خداوند تقدیم کنند. در آنجا من شما را ملاقات نموده، با شما سخن خواهم گفت.
\v 43 در آنجا بنی‌اسرائیل را ملاقات می‌کنم و خیمۀ عبادت از حضور پرجلال من تقدیس می‌شود.
\v 44 بله، خیمۀ ملاقات، مذبح، و هارون و پسرانش را که کاهنان من هستند تقدیس می‌کنم.
\v 45 من در میان بنی‌اسرائیل ساکن شده، خدای ایشان خواهم بود
\v 46 و آنها خواهند دانست که من خداوند، خدای ایشان هستم که آنها را از مصر بیرون آوردم تا در میان ایشان ساکن شوم. من خداوند، خدای آنها هستم.
\c 30
\s1 مذبح بخور
\p
\v 1 «مذبحی از چوب اقاقیا برای سوزاندن بخور بساز.
\v 2 این مذبح باید به شکل چهارگوش و به طول و عرض نیم متر و بلندی یک متر باشد، و شاخهایش با مذبح یکپارچه باشد.
\v 3 روکش مذبح و شاخهای آن از طلای خالص باشد. قابی دور تا دور آن از طلا درست کن.
\v 4 در دو طرف مذبح، زیر قاب طلایی، دو حلقه از طلا برای قرار گرفتن چوبها بساز تا با آنها مذبح را حمل کنند.
\v 5 این چوبها باید از درخت اقاقیا تهیه شوند و روکش طلا داشته باشند.
\v 6 مذبح بخور را بیرون پرده‌ای که روبروی صندوق عهد قرار گرفته بگذار. من در آنجا با تو ملاقات خواهم کرد.
\v 7 هر روز صبح که هارون، روغن داخل چراغها می‌ریزد و آنها را آماده می‌کند، باید بر آن مذبح، بخور خوشبو بسوزاند.
\v 8 هر روز عصر نیز که چراغها را روشن می‌کند باید در حضور خداوند بخور بسوزاند. این عمل باید مرتب نسل اندر نسل انجام شود.
\v 9 بخور غیر مجاز، قربانی سوختنی و هدیهٔ آردی روی آن تقدیم نکنید و هدیهٔ نوشیدنی بر آن نریزید.
\p
\v 10 «هارون باید سالی یکبار با پاشیدن خون قربانی گناه، بر شاخهای مذبح، آن را تقدیس نماید. این عمل باید هر سال مدام نسل اندر نسل انجام شود، چون این مذبح برای خداوند بسیار مقدّس است.»
\s1 بهای کفاره
\p
\v 11 سپس خداوند به موسی فرمود:
\v 12 «هر موقع بنی‌اسرائیل را سرشماری می‌کنی هر کسی که شمرده می‌شود، باید برای جان خود به من فدیه دهد تا هنگام سرشماری بلایی بر قوم نازل نشود.
\v 13 فدیه‌ای که او باید بپردازد نیم مثقال نقره برحسب مثقال\f + \fr 30:13 \ft عبری: «شِکِل». یک شِکِل تقریباً معادل ۱۱ گرم است.\f* عبادتگاه است که باید به من تقدیم شود.
\v 14 تمام افراد بیست ساله و بالاتر باید سرشماری شوند و این هدیه را به من بدهند.
\v 15 کسی که ثروتمند است از این مقدار بیشتر ندهد و آن که فقیر است کمتر ندهد، چون این کفاره را برای جانهای خود به من می‌دهند.
\v 16 پول کفاره را که از بنی‌اسرائیل می‌گیری، برای تعمیر و نگهداری خیمهٔ ملاقات صرف کن. پرداخت این فدیه باعث می‌شود که من به یاد بنی‌اسرائیل باشم و جان ایشان را حفظ کنم.»
\s1 حوض شستشو
\p
\v 17 سپس خداوند به موسی فرمود:
\v 18 «حوضی از مفرغ با پایه‌ای مفرغین برای شستشو بساز. آن را بین خیمهٔ ملاقات و مذبح بگذار و از آب پر کن.
\v 19 هارون و پسرانش باید دست و پای خود را با این آب بشویند.
\v 20 وقتی آنها می‌خواهند به خیمه ملاقات وارد شوند و نیز وقتی بر مذبح، هدیهٔ مخصوص به من تقدیم می‌کنند، باید با این آب شستشو کنند تا نمیرند.
\v 21 آنها باید دستها و پاهای خود را با این آب بشویند و گرنه خواهند مرد. هارون و پسرانش و نسلهای آیندهٔ آنها باید این دستورها را همیشه رعایت کنند.»
\s1 روغن مسح
\p
\v 22 خداوند به موسی فرمود:
\v 23 «این مواد خوشبوی مخصوص را تهیه کن: شش کیلوگرم مُر خالص، سه کیلوگرم دارچین خوشبو، سه کیلوگرم نی معطر،
\v 24 شش کیلوگرم\f + \fr 30:24 \ft عبری: «پانصد شِکِل». یک شِکِل تقریباً معادل ۱۱ گرم است.\f* سلیخه (که همگی به مثقال عبادتگاه وزن شده‌اند). آنگاه چهار لیتر روغن زیتون روی آنها بریز،
\v 25 و از ترکیب آنها روغن مقدّس مسح درست کن.
\v 26 سپس این روغن را برای مسح خیمهٔ ملاقات، صندوق عهد،
\v 27 میز با تمام ظروف آن، چراغدان با تمام وسایل آن، مذبح بخور،
\v 28 مذبح هدیهٔ سوختنی و هر چه که متعلق به آن است، حوض و پایه‌های آن به کار ببر.
\v 29 آنها را تقدیس\f + \fr 30:29 \ft تقدیس یعنی جدا کردن، اختصاص دادن و مقدّس ساختن؛ همچنین در \+xt آیهٔ ۳۰\+xt*.\f* کن تا کاملاً مقدّس شوند و هر کسی نتواند به آن دست بزند.
\v 30 با روغنی که درست می‌کنی هارون و پسرانش را مسح نموده، تقدیس کن تا کاهنان من باشند.
\v 31 به بنی‌اسرائیل بگو که این روغن در نسلهای شما روغن مسح مقدّس من خواهد بود.
\v 32 نباید این روغن را روی افراد معمولی بریزید و حق ندارید شبیه آن را درست کنید، چون مقدّس است و شما هم باید آن را مقدّس بدانید.
\v 33 اگر کسی از این روغن درست کند و یا اگر بر شخصی که کاهن نیست بمالد، از میان قوم اسرائیل منقطع خواهد شد.»
\s1 بخور
\p
\v 34 سپس خداوند به موسی فرمود: «برای ساختن بخور از این مواد خوشبو به مقدار مساوی استفاده کن: میعه، اظفار، قنه و کندر خالص.
\v 35 با استفاده از روش سازندگان بخور، از ترکیب این مواد خوشبو با نمک، بخور خالص و مقدّس درست کن.
\v 36 قدری از آن را بکوب و در خیمۀ ملاقات پیش صندوق عهد، جایی که با تو ملاقات می‌کنم بگذار. این بخور کاملاً مقدّس خواهد بود.
\v 37 هرگز بخوری با این ترکیب برای خود درست نکنید، چون این بخور از آن من است و باید آن را مقدّس بشمارید.
\v 38 هر کس بخوری مانند این بخور برای خودش تهیه کند، از میان قوم اسرائیل منقطع خواهد شد.»
\c 31
\s1 صنعتگران خیمۀ عبادت
\p
\v 1 سپس خداوند به موسی فرمود:
\v 2 «من بِصَلئیل را که پسر اوری و نوهٔ حور از قبیلهٔ یهودا است انتخاب کرده‌ام
\v 3 و او را از روح خود پر ساخته‌ام و به او حکمت، فهم، دانش و تجربه در همه زمینه‌ها بخشیده‌ام.
\v 4 او در ساختن ظروف طلا و نقره و مفرغ،
\v 5 همچنین در کار خراطی و جواهر سازی و هر صنعتی استاد است.
\p
\v 6 «در ضمن اهولیاب، پسر اخیسامک از قبیلهٔ دان را نیز انتخاب کرده‌ام تا دستیار او باشد. علاوه بر این به تمام صنعتگرانی که با او کار می‌کنند، مهارت مخصوصی بخشیده‌ام تا بتوانند همهٔ آن چیزهایی را که به تو دستور داده‌ام بسازند
\v 7 خیمهٔ ملاقات، صندوق عهد با تخت رحمت که بر آن است، تمام ابزار و وسایل خیمهٔ عبادت،
\v 8 میز و ظروف آن، چراغدان طلای خالص و لوازم آن، مذبح بخور،
\v 9 مذبح قربانی سوختنی با لوازم آن، حوض و پایه‌اش،
\v 10 لباسهای مخصوص هارون کاهن و پسرانش برای خدمت در مقام کاهنی،
\v 11 روغن مسح و بخور معطر برای قدس. همهٔ اینها را باید درست مطابق آنچه به تو دستور داده‌ام بسازند.»
\s1 دستورالعمل شَبّات
\p
\v 12 سپس خداوند به موسی فرمود
\v 13 «به بنی‌اسرائیل بگو: ”روز شَبّات را که برای شما تعیین کرده‌ام نگاه دارید، زیرا این روز نشانی بین من و شما و تمام نسلهای شما خواهد بود تا بدانید من که خداوند هستم، شما را برای خود جدا ساخته‌ام.
\v 14 پس روز شَبّات را نگاه دارید، چون برای شما روز مقدّسی است. هر که احترام آن را بجا نیاورد، باید کشته شود؛ هر که در آن روز کار کند باید از میان قوم خود منقطع شود.
\v 15 در هفته فقط شش روز کار کنید و روز هفتم که روز مقدّس خداوند است استراحت نمایید. هر کسی در این روز کار کند کشته خواهد شد.
\v 16 این قانون، عهدی جاودانی است و رعایت آن برای بنی‌اسرائیل نسل اندر نسل واجب است.
\v 17 این نشانهٔ همیشگی آن عهدی است که من با بنی‌اسرائیل بسته‌ام، چون من در شش روز آسمان و زمین را آفریدم و در روز هفتم استراحت کردم.“»
\p
\v 18 وقتی خدا در کوه سینا گفتگوی خود را با موسی به پایان رسانید، آن دو لوح سنگی را که با انگشت خود ده فرمان را روی آنها نوشته بود، به موسی داد.
\c 32
\s1 گوسالهٔ طلایی
\p
\v 1 وقتی بازگشت موسی از کوه سینا به طول انجامید، مردم نزد هارون جمع شده، گفتند: «برخیز و برای ما خدایی\f + \fr 32:1 \ft یا «خدایانی»، همچنین در آیات ۲۳و۳۱.\f* بساز تا ما را هدایت کند، چون نمی‌دانیم بر سر موسی که ما را از مصر بیرون آورد، چه آمده است.»
\p
\v 2 هارون در پاسخ گفت: «گوشواره‌های طلا را که در گوش زنان و دختران و پسران شماست، درآورده، نزد من بیاورید.»
\v 3 بنابراین، قوم گوشواره‌های طلای خود را که در گوشهای ایشان بود، به هارون دادند.
\v 4 هارون نیز گوشواره‌های طلا را گرفت و آنها را ذوب کرده، در قالبی که ساخته بود، ریخت و مجسمه‌ای به شکل گوساله ساخت. قوم اسرائیل وقتی گوساله را دیدند فریاد برآوردند: «ای بنی‌اسرائیل، این همان خدایی است که شما را از مصر بیرون آورد.»
\p
\v 5 هارون با دیدن این صحنه، یک مذبح نیز جلوی آن گوساله ساخت و گفت: «فردا برای خداوند جشن می‌گیریم.»
\p
\v 6 روز بعد، صبح زود، وقتی مردم برخاستند، پیش آن گوساله قربانیهای سوختنی و قربانیهای سلامتی تقدیم نمودند. آنگاه قوم برای خوردن و نوشیدن نشستند، و برای لهو و لَعِب به پا خاستند.
\p
\v 7 خداوند به موسی فرمود: «بی‌درنگ به پایین برو، چون قومت که تو آنها را از مصر بیرون آوردی، فاسد شده‌اند.
\v 8 آنها به همین زودی احکام مرا فراموش کرده و منحرف گشته‌اند و برای خود گوساله‌ای ساخته، آن را پرستش می‌کنند و برایش قربانی کرده، می‌گویند: ای بنی‌اسرائیل، این همان خدایی است که تو را از مصر بیرون آورد.»
\p
\v 9 خداوند به موسی فرمود: «من دیده‌ام که این قوم چقدر سرکشند.
\v 10 بگذار آتش خشم خود را بر ایشان شعله‌ور ساخته، همه را هلاک کنم. به جای آنها از تو قوم عظیمی به وجود خواهم آورد.»
\p
\v 11 ولی موسی از خداوند، خدای خود خواهش کرد که آنها را هلاک نکند و گفت: «خداوندا چرا بر قوم خود این گونه خشمگین شده‌ای؟ مگر با قدرت و معجزات عظیم خود آنها را از مصر بیرون نیاوردی؟
\v 12 آیا می‌خواهی مصری‌ها بگویند: ”خدا ایشان را فریب داده، از اینجا بیرون برد تا آنها را در کوهها بکشد و از روی زمین محو کند؟“ از تو خواهش می‌کنم از خشم خود برگردی و از مجازات قوم خود درگذری.
\v 13 به یاد آور قولی را که به خدمتگزاران خود ابراهیم، اسحاق و یعقوب داده‌ای. به یاد آور چگونه برای ایشان به ذات خود قسم خورده، فرمودی: ”فرزندان شما را مثل ستارگان آسمان بی‌شمار می‌گردانم و سرزمینی را که دربارهٔ آن سخن گفته‌ام به نسلهای شما می‌دهم تا همیشه در آن زندگی کنند.“»
\p
\v 14 بنابراین، خداوند از تصمیم خود منصرف شد.
\v 15 آنگاه موسی از کوه پایین آمد، در حالی که دو لوح سنگی در دست داشت که بر دو طرف آن لوحها ده فرمان خدا نوشته شده بود.
\v 16 (آن ده فرمان را خدا روی لوحهای سنگی نوشته بود.)
\p
\v 17 یوشع که همراه موسی بود، وقتی صدای داد و فریاد و خروش قوم را که از دامنهٔ کوه برمی‌خاست شنید، به موسی گفت: «از اردوگاه صدای جنگ به گوش می‌رسد.»
\p
\v 18 ولی موسی گفت: «این صدا، فریاد پیروزی یا شکست نیست، بلکه صدای ساز و آواز است.»
\p
\v 19 وقتی به اردوگاه نزدیک شدند، موسی چشمش به گوسالهٔ طلایی افتاد که مردم در برابرش می‌رقصیدند و شادی می‌کردند. پس موسی آنچنان خشمگین شد که لوحها را به پایین کوه پرت کرد و لوحها تکه‌تکه شد.
\v 20 سپس گوسالهٔ طلایی را گرفت و در آتش انداخته آن را ذوب کرد. سپس آن را کوبید و خُرد کرد و به صورت گَرد درآورد و روی آب پاشید و به بنی‌اسرائیل نوشانید.
\p
\v 21 آنگاه موسی به هارون گفت: «این قوم به تو چه بدی کرده بودند که ایشان را به چنین گناه بزرگی آلوده ساختی؟»
\p
\v 22 هارون گفت: «بر من خشم مگیر. تو خود این قوم را خوب می‌شناسی که چقدر فاسدند.
\v 23 آنها به من گفتند: ”خدایی برای ما بساز تا ما را هدایت کند، چون نمی‌دانیم بر سر موسی که ما را از مصر بیرون آورد، چه آمده است.“
\v 24 من هم گفتم که گوشواره‌های طلای خود را پیش من بیاورند. گوشواره‌های طلا را در آتش ریختم و این گوساله از آن ساخته شد.»
\p
\v 25 وقتی موسی دید که قوم افسار گسیخته شده‌اند و هارون آنها را واگذاشته تا از خود بیخود شده، خود را نزد دشمنان بی‌آبرو کنند،
\v 26 کنار دروازهٔ اردوگاه ایستاد و با صدای بلند گفت: «هر که طرف خداوند است پیش من بیاید.» تمام طایفهٔ لاوی دور او جمع شدند.
\v 27 موسی به ایشان گفت: «خداوند، خدای بنی‌اسرائیل می‌فرماید: شمشیر به کمر ببندید و از این سوی اردوگاه تا آن سویش بروید و برادر و دوست و همسایهٔ خود را بکشید.»
\v 28 لاویان اطاعت کردند و در آن روز در حدود سه هزار نفر از قوم اسرائیل کشته شدند.
\p
\v 29 موسی به لاویان گفت: «امروز خود را وقف کردید تا خداوند را خدمت کنید. با اینکه می‌دانستید که اطاعت شما به قیمت جان پسران و برادرانتان تمام می‌شود، از فرمان خدا سرپیچی نکردید؛ پس خدا به شما برکت خواهد داد.»
\p
\v 30 روز بعد موسی به قوم گفت: «شما مرتکب گناه بزرگی شده‌اید. حال، من به بالای کوه می‌روم تا در حضور خداوند برای شما شفاعت کنم. شاید خدا از گناهان شما درگذرد.»
\p
\v 31 پس موسی به حضور خداوند بازگشت و چنین دعا کرد: «آه ای خداوند، این قوم مرتکب گناه بزرگی شده، برای خود بُتی از طلا ساختند.
\v 32 تمنا می‌کنم گناه آنها را ببخش و گرنه اسم مرا از دفترت محو کن\f + \fr 32:32 \ft «اسم مرا از دفترت محو کن» یا «مرا به جای آنها بکش».\f*.»
\p
\v 33 خداوند به موسی فرمود: «چرا اسم تو را محو کنم؟ هر که نسبت به من گناه کرده است، اسم او را محو خواهم کرد.
\v 34 حال بازگرد و قوم را به جایی که گفته‌ام راهنمایی کن و فرشتهٔ من پیشاپیش تو حرکت خواهد کرد. ولی من به موقع، قوم را به خاطر این گناه مجازات خواهم کرد.»
\p
\v 35 خداوند به خاطر پرستش بُتی که هارون ساخته بود، بلای هولناکی بر بنی‌اسرائیل نازل کرد.
\c 33
\p
\v 1 خداوند به موسی فرمود: «اینجا را ترک کنید، تو و این قوم که از سرزمین مصر بیرون آوردی، و به سوی سرزمینی بروید که وعدهٔ آن را به ابراهیم، اسحاق و یعقوب داده‌ام، چون به آنها سوگند یاد کردم که آن را به فرزندان ایشان ببخشم.
\v 2 من فرشته‌ای پیشاپیش تو خواهم فرستاد تا کنعانی‌ها، اموری‌ها، حیتی‌ها، فرزی‌ها، حوی‌ها و یبوسی‌ها را بیرون خواهم راند.
\v 3 به سرزمینی بروید که شیر و عسل در آن جاری است. اما من در این سفر همراه شما نخواهم آمد، چون مردمی سرکش هستید و ممکن است شما را در بین راه هلاک کنم.»
\p
\v 4 وقتی قوم این سخنان را شنیدند ماتم گرفتند و هیچ‌کس زیورآلات بر خود نیاویخت.
\v 5 چون خداوند به موسی فرموده بود به قوم اسرائیل بگوید: «شما مردمی سرکش هستید. اگر لحظه‌ای در میان شما باشم، شما را هلاک می‌کنم. پس تا زمانی که تکلیف شما را روشن نکرده‌ام، هر نوع آلات زینتی و جواهرات را از خود دور کنید.»
\v 6 پس بنی‌اسرائیل بعد از عزیمت از کوه سینا، زیورآلات خود را کنار گذاشتند.
\p
\v 7 از آن پس، موسی خیمهٔ مقدّس را که «خیمهٔ ملاقات» نامگذاری کرده بود، همیشه بیرون از اردوگاه بنی‌اسرائیل بر پا می‌کرد و کسانی که می‌خواستند با خداوند راز و نیاز کنند، به آنجا می‌رفتند.
\p
\v 8 هر وقت موسی به طرف این خیمهٔ می‌رفت، تمام قوم دم در خیمه‌های خود جمع می‌شدند و او را تماشا می‌کردند.
\v 9 زمانی که موسی وارد خیمهٔ عبادت می‌شد، ستون ابر نازل شده بر مدخل خیمه می‌ایستاد و خدا با موسی صحبت می‌کرد.
\v 10 قوم اسرائیل وقتی ستون ابر را می‌دیدند، در برابر در خیمه‌های خود به خاک افتاده خدا را پرستش می‌کردند.
\v 11 خداوند مانند کسی که با دوست خود گفتگو کند، با موسی رو در رو گفتگو می‌کرد. سپس موسی به اردوگاه بازمی‌گشت، ولی دستیار جوان او یوشع، پسر نون، خیمه را ترک نمی‌کرد.
\s1 دیدن جلال خداوند
\p
\v 12 موسی به خداوند عرض کرد: «تو به من می‌گویی این قوم را به سرزمین موعود ببرم، ولی نمی‌گویی چه کسی را با من خواهی فرستاد. گفته‌ای: ”تو را به نام می‌شناسم و مورد لطف من قرار گرفته‌ای.“
\v 13 پس اگر حقیقت اینطور است مرا به راهی که باید بروم راهنمایی کن تا تو را آن طور که باید بشناسم و به شایستگی در حضورت زندگی کنم. این مردم نیز قوم تو هستند، پس لطف خود را از ایشان دریغ مدار.»
\p
\v 14 خداوند در جواب موسی فرمود: «من خود همراه شما خواهم آمد و به شما آرامی خواهم بخشید.»
\v 15 آنگاه موسی به خداوند گفت: «اگر خودت با ما نمی‌آیی ما را نیز نگذار که از اینجا جلوتر رویم.
\v 16 اگر تو همراه ما نیایی از کجا معلوم خواهد شد که من و قوم من مورد لطف تو قرار گرفته‌ایم و با سایر قومهای جهان فرق داریم؟»
\p
\v 17 خداوند فرمود: «در این مورد هم دعای تو را اجابت می‌کنم، چون تو مورد لطف من قرار گرفته‌ای و تو را به نام می‌شناسم.»
\p
\v 18 موسی عرض کرد: «استدعا دارم جلال خود را به من نشان دهی.»
\p
\v 19 خداوند فرمود: «من تمامی نیکویی خود را از برابر تو عبور می‌دهم و نام خود، یهوه را در حضور تو ندا می‌کنم. من خداوند هستم و بر هر کس که بخواهم رحم می‌کنم و بر هر کس که بخواهم شفقت می‌کنم.
\v 20 من نخواهم گذاشت چهرهٔ مرا ببینی، چون انسان نمی‌تواند مرا ببیند و زنده بماند.
\v 21 حال برخیز و روی این صخره، کنار من بایست.
\v 22 وقتی جلال من می‌گذرد، تو را در شکاف این صخره می‌گذارم و با دستم تو را می‌پوشانم تا از اینجا عبور کنم؛
\v 23 سپس دست خود را برمی‌دارم تا مرا از پشت ببینی، اما چهرهٔ مرا نخواهی دید.»
\c 34
\s1 لوحهای سنگی دوباره ساخته می‌شود
\p
\v 1 خداوند به موسی فرمود: «دو لوح سنگی مثل لوحهای اول که شکستی تهیه کن تا دوباره ده فرمان را روی آنها بنویسم.
\v 2 فردا صبح حاضر شو و از کوه سینا بالا بیا و بر قلهٔ کوه در حضور من بایست.
\v 3 هیچ‌کس با تو بالا نیاید و کسی هم در هیچ نقطهٔ کوه دیده نشود. حتی گله و رمه نیز نزدیک کوه چرا نکنند.»
\p
\v 4 موسی همان‌طور که خداوند فرموده بود، صبح زود برخاست و دو لوح سنگی مثل لوحهای قبلی تراشید و آنها را به دست گرفته، از کوه سینا بالا رفت.
\p
\v 5 آنگاه خداوند در ابر فرود آمد و آنجا با موسی ایستاد؛ و نام خود، یهوه را ندا کرد.
\v 6 خداوند از برابر موسی گذشت و چنین ندا کرد: «یهوه! خداوند! خدای رحیم و مهربان، خدای دیرخشم و پراحسان؛ خدای امین که
\v 7 به هزاران نفر رحمت می‌کنم و خطا و عصیان و گناه را می‌بخشم؛ ولی گناه را هرگز بی‌سزا نمی‌گذارم. انتقام گناه پدران را از فرزندان آنها تا نسل سوم و چهارم می‌گیرم.»
\p
\v 8 موسی در حضور خداوند به خاک افتاد و او را پرستش کرده،
\v 9 گفت: «خداوندا، اگر واقعا مورد لطف تو قرار گرفته‌ام، استدعا می‌کنم که تو نیز همراه ما باشی. می‌دانم که این قوم سرکشند، ولی از سر تقصیرها و گناهان ما بگذر و بار دیگر ما را مثل قوم خاص خود بپذیر.»
\p
\v 10 خداوند فرمود: «اینک با تو عهد می‌بندم و در نظر تمامی قوم کارهای عجیب می‌کنم کارهای عجیبی که نظیر آن در هیچ جای دنیا دیده نشده است. تمام بنی‌اسرائیل قدرت مهیب مرا که به‌وسیلۀ تو به آنها نشان می‌دهم، خواهند دید.
\v 11 آنچه را که امروز به شما امر می‌کنم، اطاعت کنید. من قبایل اموری، کنعانی، حیتی، فرزی، حوی و یبوسی را از سر راه شما برمی‌دارم.
\v 12 مواظب باشید هرگز با آن قبایل پیمان دوستی نبندید، مبادا شما را به راههای گمراه کننده بکشانند.
\v 13 بلکه باید بتها، مجسمه‌های شرم‌آور و مذبحهای آنها را ویران کنید.
\v 14 نباید خدای دیگری را عبادت نمایید، زیرا یهوه خدای غیوری است و پرستش خدای غیر را تحمل نمی‌کند.
\p
\v 15 «هرگز نباید با ساکنان آنجا پیمان دوستی ببندید؛ چون آنها به جای پرستش من، بتها را می‌پرستند و برای آنها قربانی می‌کنند. اگر با ایشان دوست شوید شما را به خوردن خوراک قربانی خود خواهند کشانید.
\v 16 شما دختران بت‌پرست آنها را برای پسران خود خواهید گرفت و در نتیجه پسران شما هم از خدا برگشته بتهای زنان خود را خواهند پرستید.
\p
\v 17 «برای خود هرگز بت نسازید.
\p
\v 18 «عید فطیر را هر سال جشن بگیرید. همان‌طور که به شما دستور دادم، هفت روز نانِ بی‌خمیرمایه بخورید. این جشن را در وقت مقرر، در ماه ابیب برگزار کنید، چون در همین ماه بود که از بندگی مصری‌ها آزاد شدید.
\p
\v 19 «تمام نخست‌زاده‌های نر گاو و گوسفند و بز شما به من تعلق دارند.
\v 20 در برابر نخست‌زادهٔ نر الاغ، یک بره به من تقدیم کنید و اگر نخواستید این کار را بکنید گردن الاغ را بشکنید. ولی برای تمام پسران ارشد خود حتماً باید فدیه دهید.
\p «هیچ‌کس نباید با دست خالی به حضور من حاضر شود.
\p
\v 21 «فقط شش روز کار کنید و در روز هفتم استراحت نمایید، حتی در فصل شخم و فصل درو.
\p
\v 22 «عید هفته‌ها را که همان عید نوبر محصول گندم است، برگزار کن و همچنین عید جمع‌آوری را به هنگام تحویل سال.
\p
\v 23 «سالی سه بار تمام مردان و پسران قوم اسرائیل باید برای عبادت به حضور خداوند، خدای اسرائیل بیایند.
\v 24 در این سه مرتبه‌ای که به حضور یهوه خدایتان می‌آیید، کسی دست طمع به سوی سرزمین شما دراز نخواهد کرد، زیرا تمام قبایل بیگانه را از میان شما بیرون می‌رانم و حدود سرزمین شما را وسیع می‌گردانم.
\p
\v 25 «خون قربانی را هرگز همراه با نان خمیرمایه‌دار به حضور من تقدیم نکنید و از گوشت برهٔ عید پِسَح تا صبح چیزی باقی نگذارید.
\p
\v 26 «بهترین نوبر هر محصولی را که درو می‌کنید، به خانهٔ یهوه خدایتان بیاورید.
\p «بزغاله را در شیر مادرش نپزید.»
\p
\v 27 خداوند به موسی فرمود: «این قوانین را بنویس، چون عهد خود را بر اساس این قوانین با تو و با قوم اسرائیل بسته‌ام.»
\s1 موسی از کوه فرود می‌آید
\p
\v 28 موسی چهل شبانه روز بالای کوه در حضور خداوند بود. در آن مدت نه چیزی خورد و نه چیزی آشامید. در آن روزها بود که خداوند ده فرمان را روی دو لوح سنگی نوشت.
\v 29 وقتی موسی با دو لوح سنگی که بر آن مُفاد عهد نوشته شده بود، از کوه سینا فرود آمد، خبر نداشت که چهره‌اش بر اثر گفتگو با خدا می‌درخشید.
\v 30 پس وقتی هارون و بنی‌اسرائیل موسی را با آن صورت نورانی دیدند، ترسیدند به او نزدیک شوند.
\p
\v 31 ولی موسی ایشان را به نزد خود خواند. آنگاه هارون و بزرگان قوم نزد او آمدند و موسی با ایشان سخن گفت.
\v 32 سپس تمام مردم نزد او آمدند و موسی دستورهایی را که خداوند در بالای کوه به او داده بود، به ایشان بازگفت.
\v 33 موسی پس از آنکه سخنانش تمام شد، نقابی بر صورت خود کشید.
\v 34 هر وقت موسی به خیمهٔ ملاقات می‌رفت تا با خداوند گفتگو کند، نقاب را از صورتش بر می‌داشت. وقتی از خیمه بیرون می‌آمد هر چه از خداوند شنیده بود برای قوم بازگو می‌کرد،
\v 35 و مردم صورت او را که می‌درخشید، می‌دیدند. سپس او نقاب را دوباره به صورت خود می‌کشید و نقاب بر صورت او بود تا وقتی که باز برای گفتگو با خداوند به خیمهٔ عبادت داخل می‌شد.
\c 35
\s1 مقررات روز شَبّات
\p
\v 1 موسی تمام قوم اسرائیل را دور خود جمع کرد و به ایشان گفت: «این است دستورهایی که خداوند به شما داده است تا از آن اطاعت کنید:
\v 2 فقط شش روز کار کنید و روز هفتم را که روز مقدّس خداوند است استراحت و عبادت نمایید. هر کس که در روز هفتم کار کند باید کشته شود.
\v 3 آن روز در خانه‌هایتان حتی آتش هم روشن نکنید.»
\s1 هدایا برای خیمهٔ ملاقات
\p
\v 4 سپس موسی به قوم اسرائیل گفت: «خداوند فرموده که
\v 5 از آنچه دارید برای او هدیه بیاورید. هدایای کسانی که از صمیم قلب به خداوند هدیه می‌دهند باید شامل این چیزها باشد: طلا، نقره، مفرغ؛
\v 6 نخهای آبی، ارغوانی و قرمز؛ کتان ریزبافت؛ پشم بز؛
\v 7 پوست قوچ که رنگش سرخ شده باشد و پوست خز؛ چوب اقاقیا؛
\v 8 روغن زیتون برای چراغها؛ مواد خوشبو برای تهیهٔ روغن مسح؛ بخور خوشبو؛
\v 9 سنگ جزع و سنگهای قیمتی دیگر برای ایفود\f + \fr 35:9 \ft نگاه کنید به \+xt ۲۵‏:۷\+xt*؛ همچنین \+xt آیهٔ ۲۷\+xt*.\f* و سینه‌پوش کاهن.
\s1 مقررات ساختن خیمۀ عبادت
\p
\v 10 «شما ای صنعتگران ماهر، بیایید و آنچه را که خداوند امر فرموده است، بسازید:
\v 11 خیمهٔ عبادت و پوششهای آن، تکمه‌ها، چوب‌بست خیمه، پشت‌بندها، ستونها و پایه‌ها؛
\v 12 صندوق عهد و چوبهای حامل آن، تخت رحمت، پردهٔ حایل بین قدس و قدس‌الاقداس؛
\v 13 میز و چوبهای حامل آن و تمام ظروف آن، نان حضور؛
\v 14 چراغدان با چراغها و روغن و لوازم دیگر آن؛
\v 15 مذبح بخور و چوبهای حامل آن، روغن تدهین و بخور خوشبو؛ پردهٔ مدخل خیمه؛
\v 16 مذبح قربانی سوختنی، منقل مشبک مفرغین مذبح و چوبهای حامل با تمام لوازم آن؛ حوض مفرغین با پایهٔ آن؛
\v 17 پرده‌های دور حیاط، ستونها و پایه‌های آنها، پردهٔ مدخل حیاط؛
\v 18 میخهای خیمه و حیاط خیمه و طنابهای آن؛
\v 19 لباسهای بافته شده برای خدمت در قدس یعنی لباس مقدّس هارون کاهن و لباسهای پسرانش.»
\s1 قوم هدیه تقدیم می‌کنند
\p
\v 20 پس تمام قوم اسرائیل از نزد موسی رفتند،
\v 21 اما کسانی که تحت تأثیر قرار گرفته بودند با اشتیاق بازگشتند و هدایایی برای آماده ساختن لباسهای مقدّس، خیمۀ ملاقات و وسایل مورد نیاز جهت خدمت در آن، با خود آوردند تا به خداوند تقدیم کنند.
\v 22 مردان و زنان با اشتیاق زیاد آمدند و جواهراتی از قبیل سنجاق، گوشواره، انگشتر، گردنبند و اشیاء دیگری از طلا را به خداوند تقدیم کردند.
\v 23 برخی نیز نخهای آبی، ارغوانی و قرمز؛ کتان ریزبافت؛ پشم بز؛ پوست سرخ شدهٔ قوچ و پوست خز آوردند.
\v 24 عده‌ای دیگر نقره و مفرغ به خداوند تقدیم کردند. بعضی هم چوب اقاقیا برای ساختن خیمه با خود آوردند.
\p
\v 25 زنانی که در کار ریسندگی و بافندگی مهارت داشتند، نخهای آبی و ارغوانی و قرمز و کتان ریزبافت با خود آوردند.
\v 26 همۀ زنانی که مایل بودند مهارتشان را به کار برند، از پشم بز، نخ ریسیدند.
\v 27 بزرگان قوم، سنگ جزع و سنگهای قیمتی دیگر برای تزیین ایفود و سینه‌پوش کاهن آوردند،
\v 28 و نیز عطریات و روغن برای روشنایی و روغن مسح و بخور معطر.
\v 29 بدین ترتیب تمام مردان و زنان بنی‌اسرائیل که مشتاق بودند در کاری که خداوند به موسی امر فرموده بود کمک کنند، با خرسندی خاطر هدایای خود را به خداوند تقدیم کردند.
\s1 صنعتگران هنرمند
\p
\v 30 سپس موسی به بنی‌اسرائیل گفت: «خداوند، بِصَلئیل (پسر اوری) را که نوهٔ حور و از قبیلهٔ یهودا است برگزیده
\v 31 و او را از روح خود پر ساخته است و حکمت و توانایی و مهارت بخشیده، تا خیمهٔ عبادت و تمام وسایل آن را بسازد.
\v 32 او در ساختن ظروف طلا و نقره و مفرغ،
\v 33 همچنین در کار حکاکی و نجاری و جواهر سازی و هر صنعتی استاد است.
\v 34 خدا به او و اهولیاب (پسر اخیسامک از قبیلهٔ دان) استعداد تعلیم دادن هنر به دیگران را عطا فرموده است.
\v 35 خداوند به آنها در کار طراحی، نساجی و طرازی پارچه‌های آبی، ارغوانی، قرمز و کتان ریزبافت مهارت خاصی بخشیده است. ایشان صنعتگران ماهری هستند.
\c 36
\p
\v 1 «خداوند به بِصَلئیل و اهولیاب و سایر صنعتگران ماهر استعداد و توانایی بخشیده است تا کارهای مربوط به ساخت خیمۀ عبادت را انجام دهند. آنها باید مطابق با طرح و فرمان خداوند ساخت و آراستن خیمه عبادت را به انجام رسانند.»
\p
\v 2 پس موسی بِصَلئیل و اهولیاب و تمام صنعتگرانی را که خداوند به آنها مهارت بخشیده و مایل به خدمت بودند احضار کرد تا مشغول کار شوند.
\v 3 آنها تمام هدایایی را که بنی‌اسرائیل هر روز صبح برای بنای خیمهٔ عبادت می‌آوردند، از موسی تحویل می‌گرفتند.
\v 4 سرانجام صنعتگرانی ماهر که مشغول ساختن خیمه بودند دست از کار کشیدند.
\v 5 آنها نزد موسی رفتند و گفتند: «مردم برای کاری که خداوند دستور آن را داده است بیش از آنچه لازم است هدیه آورده‌اند.»
\p
\v 6 پس موسی فرمود تا در اردوگاه اعلام کنند که دیگر کسی هدیه نیاورد. بدین ترتیب بنی‌اسرائیل از آوردن هدیه بازداشته شدند،
\v 7 چون هدایای موجود، برای اتمام کار خیمه بیش از حد مورد نیاز بود.
\s1 ساختن خیمهٔ عبادت
\p
\v 8 صنعتگرانی که مشغول کار بودند، خیمهٔ عبادت را با ده پرده از کتان ریزبافت تابیده تهیه کردند.
\v 9 آنگاه بِصَلئیل با نخهای آبی، ارغوانی و قرمز پرده‌ها را تزئین کرده، نقش کروبیان را روی آنها با دقت گلدوزی کرد.
\v 10 سپس آن ده پرده را پنج پنج به هم دوخت تا دو قطعهٔ جداگانه تشکیل شود.
\v 11 برای وصل کردن این دو قطعهٔ بزرگ، در لبهٔ آخرین پردهٔ دستۀ اول و دستۀ دوم پنجاه حلقه از پارچۀ آبی ساخت.
\v 12 پنجاه حلقۀ لبۀ یک پرده با پنجاه حلقۀ پرده دیگر رو در روی هم قرار گرفت.
\v 13 سپس پنجاه گیره از طلا برای پیوستن این دو قطعه پرده به یکدیگر درست کردند تا پرده‌های دور خیمه به صورت یکپارچه درآیند.
\p
\v 14 او برای پوشش سقف خیمۀ عبادت، یازده قطعهٔ دیگر از پشم بز بافت.
\v 15 طول هر یک از آنها پانزده متر و عرض هر یک دو متر بود.
\v 16 پنج قطعه را به هم وصل کردند به طوری که به صورت یک قطعهٔ بزرگ درآمد. شش قطعهٔ دیگر را نیز به هم دوختند.
\v 17 در حاشیهٔ هر یک از این دو قطعهٔ بزرگ پنجاه جاتکمه باز کردند
\v 18 و آنها را با پنجاه تکمهٔ مفرغین به هم وصل کردند تا بدین‌گونه دو قطعهٔ بزرگ به هم وصل شوند.
\v 19 دو پوشش دیگر درست کردند یکی از پوست قوچ که رنگش سرخ شده بود و دیگری از پوست خز، تا آنها را به ترتیب روی پوشش اولی بیندازند.
\p
\v 20 چوب‌بست خیمهٔ عبادت را از تخته‌های چوب اقاقیا ساختند تا به طور عمودی قرار گیرد.
\v 21 درازای هر تخته پنج متر و پهنای آن هفتاد و پنج سانتی متر بود.
\v 22 هر طرف تخته دو زبانه داشت که آن را به تختهٔ پهلویی جفت می‌کرد.
\v 23 برای قسمت جنوبی خیمۀ عبادت بیست تخته ساخت.
\v 24 همچنین برای زیر آنها چهل پایۀ نقره‌ای، یعنی دو پایه برای دو زبانۀ هر تخته درست کرد.
\v 25 برای قسمت شمالی خیمۀ عبادت بیست تختۀ دیگر ساخت.
\v 26 همچنین برای زیر آنها چهل پایۀ نقره‌ای، یعنی دو پایه برای دو زبانۀ هر تخته درست کرد.
\v 27 برای قسمت آخر خیمۀ عبادت، یعنی آخر بخش غربی، شش تخته ساخت.
\v 28 سپس دو تختهٔ دیگر برای گوشه‌های پشت خیمه درست کردند.
\v 29 شش تختهٔ قسمت غربی از بالا و پایین به‌وسیلۀ حلقه‌ها به تخته‌های گوشه متصل می‌شد.
\v 30 پس در قسمت غربی، مجموعاً هشت تخته با شانزده پایهٔ نقره‌ای، یعنی زیر هر تخته دو پایه، قرار گرفت.
\p
\v 31 سپس پشت‌بندهایی از چوب اقاقیا ساخت، پنج پشت‌بند برای تخته‌های یک طرف خیمۀ عبادت،
\v 32 و پنج پشت‌بند برای تخته‌های طرف دیگر و پنج پشت‌بند نیز برای تخته‌های سمت غربی انتهای خیمه.
\v 33 پشت‌بند وسطی را نیز ساخت تا بطور سراسری از وسط تخته‌ها بگذرد.
\v 34 سپس تخته‌ها و پشت‌بندها را با روکش طلا پوشاند و حلقه‌هایی از طلا جهت نگه داشتن پشت‌بندها روی تخته‌ها ساختند.
\p
\v 35 پردهٔ مخصوص را که بین قدس و قدس‌الاقداس بود از کتان ریز‌بافت تابیده و نخهای آبی، ارغوانی و قرمز درست کردند و نقش کروبیان را با دقت روی آن گلدوزی نمودند.
\v 36 برای آویزان کردن پرده، چهار ستون از چوب اقاقیا با روکش طلا و قلابهایی از طلا ساختند و برای ستونها چهار پایهٔ نقره‌ای درست کردند.
\v 37 سپس یک پرده از کتان ریزبافت تابیده برای در خیمۀ عبادت تهیه نموده، آن را با نخهای آبی، ارغوانی و قرمز گلدوزی کردند.
\v 38 برای این پرده پنج ستون قلابدار ساختند. سپس سر ستونها و گیره‌ها را با روکش طلا پوشاندند و پنج پایهٔ مفرغین برای ستونها درست کردند.
\c 37
\s1 ساختن صندوق عهد
\p
\v 1 بِصَلئیل، صندوق عهد را از چوب اقاقیا که درازای آن یک متر و ۲۵ سانتی متر و پهنا و بلندی آن هر کدام هفتاد و پنج سانتی متر بود، ساخت.
\v 2 بیرون و درون آن را با طلای خالص پوشانید و نواری از طلا دور لبهٔ آن کشید.
\v 3 برای صندوق چهار حلقه از طلا آماده کرد و آنها را در چهار گوشهٔ قسمت پایین آن متصل نمود، یعنی در هر طرف دو حلقه.
\v 4 سپس دو چوب بلند از درخت اقاقیا ساخت و آنها را با طلا پوشاند.
\v 5 برای برداشتن و حمل صندوق، چوبها را در داخل حلقه‌های دو طرف صندوق گذاشت.
\p
\v 6 سرپوش صندوق یعنی تخت رحمت را به درازای یک متر و ده سانتیمتر و پهنای هفتاد سانتیمتر، از طلای خالص درست کرد.
\v 7 سپس دو مجسمهٔ کروبی از طلا بر دو سر تخت رحمت ساخت.
\v 8 کروبی‌ها را بر دو سر تخت رحمت طوری قرار داد که با آن یکپارچه شد.
\v 9 مجسمهٔ کروبی‌ها، روبروی هم و نگاهشان به طرف تخت و بالهایشان بر بالای آن گسترده بود.
\s1 ساختن میز نان حضور
\p
\v 10 آنگاه بِصَلئیل، میز نان حضور را از چوب اقاقیا به درازای یک متر و پهنای نیم متر و بلندی ۷۵ سانتی متر ساخت.
\v 11 آن را با روکشی از طلای خالص پوشانید و قابی از طلا بر دور تا دور لبهٔ آن نصب کرد.
\v 12 حاشیهٔ دور لبهٔ میز را به پهنای چهار انگشت درست کرد و دور حاشیه را با قاب طلا پوشانید.
\v 13 همچنین چهار حلقه از طلا برای میز ساخت و حلقه‌ها را به چهار گوشهٔ بالای پایه‌های میز نصب کرد.
\v 14 این حلقه‌ها برای چوبهایی بود که به هنگام برداشتن و جابه‌جا کردن میز می‌بایست در آنها قرار گیرد.
\v 15 این چوبها را از درخت اقاقیا با روکش طلا ساخت.
\v 16 همچنین بشقابها، کاسه‌ها، جامها و پیاله‌هایی از طلای خالص برای ریختن هدایای نوشیدنی درست کرد تا آنها را روی میز بگذارند.
\s1 ساختن چراغدان
\p
\v 17 چراغدان را نیز از طلای خالص درست کرد. پایه و بدنهٔ آن را یکپارچه و از طلای خالص ساخت و نقش گلهای روی آن را نیز که شامل کاسبرگ و غنچه بود از طلا درست کرد.
\v 18 بر بدنهٔ چراغدان شش شاخه قرار داشت، یعنی در هر طرف سه شاخه.
\v 19 روی هر شش شاخه که از چراغدان بیرون می‌آمد، گلهای بادام با جوانه‌ها وغنچه‌های مربوط به آن قرار داشت.
\v 20 خود بدنه چراغدان با چهار گل بادامی شکل با جوانه‌ها و غنچه‌هایش تزیین شده بود.
\v 21 یک جوانه زیر هر جفت شاخه بود جایی که شش شاخه از بدنۀ چراغدان بیرون می‌آمد و همه یکپارچه بود.
\v 22 تمام این نقشها و شاخه‌ها و بدنه از یک تکه طلای خالص بود.
\v 23 هفت چراغ آن و انبرها و سینی‌هایش را از طلای خالص ساخت.
\v 24 برای ساختن این چراغدان و لوازمش سی و چهار کیلو طلا به کار رفت.
\s1 ساختن مذبح بخور
\p
\v 25 مذبح بخور را به شکل مربع به ضلع نیم متر و بلندی یک متر از چوب اقاقیا درست کرد. آن را طوری ساخت که در چهار گوشهٔ آن چهار برجستگی به شکل شاخ بود.
\v 26 روکش مذبح و شاخهای آن از طلای خالص بود. قابی دور تا دور آن از طلا درست کرد.
\v 27 در دو طرف مذبح، زیر قاب طلایی، دو حلقه از طلا برای قرار گرفتن چوبها ساخت تا با آنها مذبح را حمل کنند.
\v 28 این چوبها از درخت اقاقیا تهیه شده بود و روکش طلا داشت.
\s1 تهیهٔ روغن مسح و بخور
\p
\v 29 سپس روغن مسح مقدّس و بخور خالص معطر را با مهارت عطّاران تهیه کرد.
\c 38
\s1 ساختن مذبح برای قربانیهای سوختنی
\p
\v 1 مذبح قربانی سوختنی نیز با چوب اقاقیا به شکل چهارگوش ساخته شد. هر ضلع آن دو و نیم متر و بلندیش یک و نیم متر بود.
\v 2 آن را طوری ساخت که در چهار گوشه‌اش چهار برجستگی به شکل شاخ بود. تمام مذبح و شاخها روکشی از مفرغ داشت.
\v 3 لوازم آن که شامل سطلها، خاک‌اندازها، کاسه‌ها، چنگکها و آتشدانها بود، همگی از مفرغ ساخته شد.
\v 4 سپس یک منقل مشبک مفرغین برای مذبح ساخت و آن را تا نیمهٔ مذبح فرو برد تا روی لبه‌ای که در آنجا وجود داشت قرار گیرد.
\v 5 چهار حلقه برای چهار گوشۀ شبکۀ مفرغین ریخت تا چوبها را نگاه دارند.
\v 6 چوبهایی از درخت اقاقیا با روکش مفرغ ساخت.
\v 7 چوبها را در حلقه‌هایی که در دو طرف مذبح نصب شده بود، فرو کرد. مذبح، درونش خالی بود و از تخته ساخته شده بود.
\s1 ساختن حوض مفرغین
\p
\v 8 حوض مفرغین و پایهٔ مفرغین‌اش را از آیینه‌های زنانی که در کنار در خیمۀ ملاقات خدمت می‌کردند، ساخت.
\s1 حیاط خیمهٔ عبادت
\p
\v 9 سپس بِصَلئیل برای خیمۀ عبادت حیاطی درست کرد که دیوارهایش از پرده‌های کتان ریزبافت تابیده بود. طول پرده‌های سمت جنوب پنجاه متر بود.
\v 10 بیست ستون مفرغین برای پرده‌ها ساخت و برای این ستونها پایه‌های مفرغین و قلابها و پشت‌بندهای نقره‌ای درست کرد.
\v 11 برای سمت شمالی حیاط نیز همین کار را کرد.
\v 12 طول دیوار پرده‌ای سمت غربی بیست و پنج متر بود. ده ستون با ده پایه برای پرده‌ها ساخت و برای هر یک از این ستونها قلابها و پشت‌بندهای نقره‌ای درست کرد.
\v 13 طول دیوار پرده‌ای سمت شرقی هم بیست و پنج متر بود.
\v 14 مدخل خیمۀ عبادت در انتهای جنوبی قرار داشت و از دو پرده تشکیل شده بود. پردۀ سمت راست هفت و نیم متر بود و بر سه ستون با سه پایه آویزان بود.
\v 15 پردۀ سمت چپ نیز هفت و نیم متر بود و بر سه ستون با سه پایه آویزان بود.
\v 16 تمام پرده‌های دیوار حیاط خیمه از کتان ریز‌بافت تابیده بود.
\v 17 پایه‌های ستونها از مفرغ، و قلابها و پشت‌بندها و روکش سر ستونها از نقره بود. تمام ستونهای اطراف حیاط با پشت‌بندهای نقره‌ای به هم مربوط شدند.
\p
\v 18 پردهٔ مدخل خیمه از کتان ریزبافت تابیده تهیه گردید و با نخهای آبی، ارغوانی و قرمز گلدوزی شد. طول این پرده ده متر و بلندیش مانند پرده‌های دیوار حیاط، دو و نیم متر بود.
\v 19 چهار ستون برای پرده ساخت. پایه‌های ستونها از مفرغ، و قلابها و پشت‌بندها و روکش سر ستونها از نقره بود.
\p
\v 20 تمام میخهایی که در بنای خیمه و حیاط آن به کار رفت، از مفرغ بود.
\s1 مقدار فلزی که در خیمۀ عبادت به کار رفت
\p
\v 21 این است صورت مقدار فلزی که در ساختن خیمهٔ عبادت به کار رفت. این صورت به دستور موسی، به‌وسیلۀ لاویان و زیر نظر ایتامار پسر هارون کاهن تهیه شد.
\v 22 (بِصَلئیل پسر اوری و نوهٔ حور از قبیلهٔ یهودا، آنچه را که خداوند به موسی دستور داده بود، ساخت.
\v 23 دستیار او در این کار اهولیاب پسر اخیسامک از قبیلهٔ دان بود که در کار طراحی، نساجی و طرازی پارچه‌های آبی، ارغوانی، قرمز و کتان ریزبافت مهارت داشت.)
\p
\v 24 بنی‌اسرائیل جمعاً حدود هزار کیلوگرم\f + \fr 38:24 \ft عبری: ۲۹ قنطار و ۳۷۰ شِکِل. یک شِکِل تقریباً معادل ۱۱ گرم است.\f* طلا به مقیاس مثقال عبادتگاه هدیه کردند که تمام آن صرف ساختن خیمۀ عبادت شد.
\p
\v 25 جماعت اسرائیل جمعاً سه هزار و چهارصد و سی کیلوگرم نقره که به مقیاس عبادتگاه وزن می‌شد، هدیه دادند.
\v 26 این مقدار نقره از همۀ کسانی که اسمشان در سرشماری نوشته شده بود، به عنوان مالیات دریافت گردید. (مالیات هر فرد یک بِکا بود که بر اساس مقیاس عبادتگاه، معادل ۶ گرم است). این مالیات از ۶۰۳٬۵۵۰ نفر که سنشان بیست سال به بالا بود، دریافت شده بود.
\v 27 برای پایه‌های چوب‌بست خیمهٔ عبادت و پایه‌های ستونهای پردهٔ داخل آن، سه هزار و چهارصد کیلوگرم نقره مصرف شد، یعنی برای هر پایه سی و چهار کیلوگرم.
\v 28 باقیماندهٔ نقره که سی کیلوگرم بود برای قلابهای ستونها، پشت‌بندها و روکش سر ستونها مصرف شد.
\p
\v 29 بنی‌اسرائیل همچنین هدیۀ مخصوصی که دو هزار و چهارصد و بیست و پنج کیلوگرم مفرغ بود، آوردند.
\v 30-31 \vp ۳۰و۳۱\vp* این مقدار مفرغ برای پایه‌های ستونهای مدخل خیمۀ ملاقات، مذبح مفرغین، منقل مشبک و سایر لوازم مذبح، همچنین برای پایه‌های ستونهای دور حیاط و پایه‌های مدخل آن، و نیز برای میخهای خیمه و پرده‌های دور حیاط به کار رفت.
\c 39
\s1 تهیهٔ لباس کاهنان
\p
\v 1 سپس برای کاهنان از نخهای آبی، ارغوانی و قرمز لباسهایی بافتند. این لباسها را موقع خدمت در قدس می‌پوشیدند. لباس مقدّس هارون کاهن هم طبق دستوری که خداوند به موسی داده بود، تهیه شد.
\s1 تهیهٔ ایفود
\p
\v 2 ایفود\f + \fr 39:2 \ft نگاه کنید به \+xt ۲۵‏:۷\+xt*.\f* کاهن از کتان ریزبافت تابیده و نخهای آبی، ارغوانی و قرمز و رشته‌هایی از طلا درست شد.
\v 3 آنها ورقه‌های طلا را چکش زدند تا باریک شد، سپس آنها را بریده، به صورت رشته‌هایی درآوردند و با نخهای آبی، ارغوانی و قرمز و کتان ریزبافت در تهیه ایفود به کار بردند و روی ایفود را با دقت گلدوزی کردند.
\p
\v 4 ایفود از دو قسمت، جلو و پشت، تهیه شد و با دو بند روی شانه‌ها، به هم وصل گردید.
\v 5 همان‌طور که خداوند به موسی دستور داده بود، بند کمر ایفود متصل به آن و از جنس خود ایفود بود، یعنی از رشته‌های طلا و کتان ریز‌بافت تابیده و نخهای آبی، ارغوانی و قرمز.
\v 6 دو سنگ جزع در قابهای طلا گذاشتند و نامهای قبیلهٔ بنی‌اسرائیل را با مهارتی خاص روی آن دو قطعه سنگ حک کردند.
\v 7 سپس آنها را روی بندهای شانه‌های ایفود نصب کردند تا نشان دهد که کاهن نمایندۀ بنی‌اسرائیل است. همهٔ این کارها طبق دستوری که خداوند به موسی داد، انجام گرفت.
\s1 تهیهٔ سینه‌پوش
\p
\v 8 سینه‌پوش را مثل ایفود از کتان ریزبافت تابیده، نخهای آبی، ارغوانی و قرمز، و رشته‌های طلا تهیه نموده، روی آن را با دقت گلدوزی کردند.
\v 9 آن را دولا، مثل یک کیسهٔ چهارگوش دوختند که طول هر ضلعش یک وجب بود.
\v 10 چهار ردیف سنگ قیمتی روی آن نصب شد. در ردیف اول، عقیق سرخ و یاقوت زرد و یاقوت آتشی بود.
\v 11 در ردیف دوم، زمرد و یاقوت کبود و الماس بود.
\v 12 در ردیف سوم، فیروزه و عقیق یمانی و یاقوت بنفش
\v 13 و در ردیف چهارم، زبرجد و جزع و یشم نصب شد. همهٔ این سنگهای قیمتی را در قابهای طلا جای دادند.
\v 14 هر یک از این سنگها علامت یکی از دوازده قبیلهٔ بنی‌اسرائیل بود و نام آن قبیله روی آن سنگ حک شد.
\p
\v 15 برای نصب سینه‌پوش به ایفود دو رشته زنجیر تابیده از طلای خالص درست کردند.
\v 16 همچنین دو قاب و دو حلقه از طلا ساختند و حلقه‌ها
\v 17-18 \vp ۱۷و۱۸\vp* و قسمت بالای سینه‌پوش را به‌وسیلۀ دو رشته زنجیر طلا به ایفود بستند. دو سر زنجیرها به حلقه‌های طلا که در گوشه‌های سینه‌پوش جاسازی شده بود، بسته شد، و دو سر دیگر زنجیرها را از جلو به قابهای طلای روی شانه‌ها وصل کردند.
\v 19 دو حلقهٔ طلای دیگر نیز درست کردند و آنها را به دو گوشهٔ پایین سینه‌پوش، روی لایهٔ زیرین بستند.
\v 20 دو حلقه طلای دیگر هم درست کردند و آنها را در قسمت جلوی ایفود و کمی بالاتر از بند کمر نصب کردند.
\v 21 بعد، همان‌طور که خداوند به موسی فرموده بود، حلقه‌های سینه‌پوش را با نوار آبی رنگ به حلقه‌های ایفود که بالاتر از بند کمر قرار داشت بستند تا سینه‌پوش از ایفود جدا نشود.
\s1 تهیهٔ لباسهای دیگر کاهن
\p
\v 22 ردایی که زیر ایفود پوشیده می‌شد، تمام از پارچهٔ آبی تهیه شد.
\v 23 شکافی برای سر در آن باز کردند و حاشیهٔ شکاف را با دست بافتند تا پاره نشود.
\v 24 با نخهای آبی، ارغوانی و قرمز و کتان ریزبافت منگوله‌هایی به شکل انار درست کردند و آنها را دور تا دور لبهٔ دامن ردا آویختند.
\v 25 زنگوله‌هایی از طلای خالص نیز ساختند و دور دامن ردا میان انارها بستند.
\v 26 زنگوله‌ها و انارها یکی در میان دور دامن ردایی بود که هنگام خدمت می‌پوشیدند؛ همان‌طور که خداوند به موسی فرموده بود.
\p
\v 27 آنها از کتان ریزبافت برای هارون و پسرانش پیراهنها دوختند.
\v 28 دستار و کلاه‌ها از کتان ریزبافت تهیه کردند و لباسهای زیر نیز از کتان ریزبافت تابیده بود.
\v 29 شال کمر را از کتان ریزبافت تابیده تهیه نموده، آن را با نخهای آبی، ارغوانی و قرمز گلدوزی کردند، همان‌طور که خداوند به موسی فرموده بود.
\v 30 نیم تاج مقدّس را از طلای خالص ساختند و این کلمات را روی آن نقش کردند: «مقدّس برای خداوند.»
\v 31 همان‌طور که خداوند به موسی گفته بود، نیم تاج را با یک نوار آبی رنگ به قسمت جلوی دستار بستند.
\s1 تکمیل خیمۀ ملاقات
\p
\v 32 سرانجام تمام قسمتها و لوازم خیمهٔ ملاقات طبق آنچه خداوند به موسی فرموده بود به‌وسیلۀ بنی‌اسرائیل آماده شد.
\v 33 سپس ایشان قسمتهای ساخته شده خیمه و همهٔ لوازم آن را پیش موسی آوردند: تکمه‌ها، چوب‌بست خیمه، پشت‌بندها، ستونها، پایه‌ها؛
\v 34 پوشش از پوست سرخ شدهٔ قوچ و پوشش از پوست خز، پردهٔ حایل بین قدس و قدس‌الاقداس؛
\v 35 صندوق عهد و ده فرمان خدا که در آن بود و چوبهای حامل آن، تخت رحمت؛
\v 36 میز و تمام وسایل آن، نان حضور؛
\v 37 چراغدان طلای خالص با چراغها، روغن و همهٔ لوازم آن؛
\v 38 مذبح طلایی، روغن تدهین و بخور معطر؛ پردهٔ مدخل خیمه؛
\v 39 مذبح مفرغین با منقل مشبک مفرغین و چوبهای حامل و سایر لوازم آن؛ حوض و پایه‌اش؛
\v 40 پرده‌های دور حیاط با ستونها و پایه‌های آنها، پردهٔ مدخل حیاط؛ طنابها و میخهای خیمۀ ملاقات، و تمام ابزارهایی که در ساختن خیمه به کار می‌رفت.
\p
\v 41 آنها همچنین لباسهای بافته شده برای خدمت در قدس یعنی لباسهای مقدّس هارون کاهن و پسرانش را از نظر موسی گذراندند.
\p
\v 42 به این ترتیب بنی‌اسرائیل تمام دستورهای خداوند را که برای ساختن خیمه به موسی داده بود، به کار بستند.
\v 43 موسی تمام کارهای انجام شده را ملاحظه کرد و به خاطر آن، قوم را برکت داد، چون همه چیز مطابق دستور خداوند ساخته شده بود.
\c 40
\s1 بر پا کردن خیمۀ ملاقات
\p
\v 1 آنگاه خداوند به موسی فرمود:
\v 2 «در نخستین روز ماه اول، خیمهٔ ملاقات را بر پا کن
\v 3 و صندوق عهد را که ده فرمان در آن قرار دارد، در داخل خیمه بگذار و پردهٔ مخصوص را جلوی آن آویزان کن.
\v 4 سپس میز را در خیمه بگذار و لوازمش را روی آن قرار بده. چراغدان را نیز در خیمه بگذار و چراغهایش را روشن کن.
\p
\v 5 «مذبح طلا را برای سوزاندن بخور روبروی صندوق عهد بگذار. پردهٔ مدخل خیمه را بیاویز.
\v 6 مذبح قربانی سوختنی را مقابل مدخل خیمۀ ملاقات بگذار.
\v 7 حوض را بین خیمهٔ ملاقات و مذبح قرار بده و آن را پر از آب کن.
\v 8 دیوار پرده‌ای حیاط اطراف خیمه را بر پا نما و پردهٔ مدخل حیاط را آویزان کن.
\p
\v 9 «روغن مسح را بردار و خیمه و تمام لوازم و وسایل آن را مسح کرده، تقدیس\f + \fr 40:9 \ft تقدیس یعنی جدا کردن، اختصاص دادن و مقدّس ساختن؛ همچنین در \+xt ۱۰‏، ۱۱‏، ۱۳\+xt*.\f* نما تا مقدّس شوند.
\v 10 سپس مذبح قربانی سوختنی و وسایل آن را مسح نموده، تقدیس کن و مذبح، جایگاه بسیار مقدّسی خواهد شد.
\v 11 بعد، حوض و پایه‌اش را مسح نموده، تقدیس کن.
\p
\v 12 «سپس هارون و پسرانش را کنار مدخل خیمهٔ ملاقات بیاور و آنها را با آب شستشو بده.
\v 13 لباس مقدّس را بر هارون بپوشان و او را مسح کرده تقدیس نما تا در مقام کاهنی مرا خدمت کند.
\v 14 سپس پسرانش را بیاور و لباسهایشان را به ایشان بپوشان.
\v 15 آنها را نیز مانند پدرشان مسح کن تا در مقام کاهنی مرا خدمت کنند. این مسح به منزلهٔ انتخاب ابدی آنها و نسلهای ایشان است به مقام کاهنی.»
\p
\v 16 موسی هر چه را که خداوند به او فرموده بود بجا آورد.
\v 17 در نخستین روز ماه اول سال دوم، بعد از بیرون آمدن از مصر، خیمهٔ عبادت بر پا شد.
\v 18 موسی خیمهٔ عبادت را به این ترتیب بر پا کرد: اول پایه‌های آن را گذاشت، سپس تخته‌های چوب‌بست را در پایه‌ها نهاده، پشت‌بندهای آنها را نصب کرد و ستونها را بر پا نمود.
\v 19 آنگاه، همان‌طور که خداوند فرموده بود، پوشش داخلی سقف را روی چوبها کشید و پوششهای خارجی را روی آن گسترانید.
\v 20 بعد، دو لوح سنگی را که ده فرمان خدا روی آنها نوشته بود در صندوق عهد گذاشت و چوبهای حامل را درون حلقه‌ها قرار داد و سرپوش صندوق را که «تخت رحمت» بود، روی آن نهاد.
\v 21 آنگاه صندوق عهد را به درون خیمهٔ عبادت برد و پردهٔ مخصوص را جلو آن کشید، درست همان‌گونه که خداوند فرموده بود.
\p
\v 22 سپس موسی میز را در سمت شمالی خیمهٔ ملاقات، بیرون پرده گذاشت،
\v 23 و همان‌طور که خداوند به او فرموده بود، نان حضور را روی میز در حضور خداوند قرار داد.
\v 24 چراغدان را مقابل میز در سمت جنوبی خیمۀ ملاقات گذاشت
\v 25 و مطابق دستور خداوند چراغهای چراغدان را در حضور خداوند روشن کرد.
\v 26 مذبح طلا را در خیمۀ ملاقات، بیرون پرده گذاشت
\v 27 و مطابق دستور خداوند بر آن بخور معطر سوزاند.
\p
\v 28 موسی پردهٔ مدخل خیمهٔ عبادت را آویزان کرد.
\v 29 مذبح قربانی سوختنی را مقابل مدخل خیمۀ ملاقات گذاشت و روی آن قربانی سوختنی و هدیه آردی تقدیم کرد، درست همان‌طور که خداوند فرموده بود.
\p
\v 30 حوض را بین خیمهٔ ملاقات و مذبح قرار داد و آن را پر از آب کرد.
\v 31 موسی، هارون و پسرانش از آن آب برای شستن دست و پایشان استفاده می‌کردند.
\v 32 آنها هر وقت می‌خواستند به داخل خیمۀ ملاقات بروند و یا به مذبح نزدیک شوند، مطابق دستور خداوند خود را می‌شستند.
\p
\v 33 موسی دیوار پرده‌ای دور خیمه و مذبح را بر پا نموده پردهٔ مدخل حیاط را آویزان کرد. به این ترتیب او همهٔ کار را به پایان رسانید.
\s1 ابر روی خیمهٔ ملاقات
\p
\v 34 آنگاه ابر، خیمهٔ ملاقات را پوشانید و حضور پرجلال خداوند آن را پر ساخت.
\v 35 موسی نتوانست وارد خیمۀ ملاقات شود، زیرا ابر بر آن نشسته بود و حضور پرجلال خداوند خیمۀ عبادت را پر ساخته بود.
\v 36 از آن پس، هر وقت ابر از روی خیمه برمی‌خاست قوم اسرائیل کوچ می‌کردند و به راهنمایی آن به سفر ادامه می‌دادند.
\v 37 اما تا وقتی که ابر روی خیمه باقی بود، قوم همچنان در جای خود می‌ماندند.
\v 38 در روز، ابر روی خیمهٔ عبادت قرار داشت و در شب، آتش در ابر پدیدار می‌شد و قوم می‌توانستند آن را ببینند. به این طریق، ابر خداوند بنی‌اسرائیل را در تمام سفرهایشان هدایت می‌کرد.